صدایم را از پرنده های مرده پس بگیر
لیلا کرد بچه را دوست دارم
این شعرش را دوست تر ...
.
.
انگشتم را برمی دارم و
خانه ای در هوا می کشم
بادها سقفش را می برند
روی شن های ساحل می کشم
دریاها از سقفش چکه می کنند
تو اما
مدادهای رنگی ات را که برداری
می توانی دور رویاهای قشنگمان حصار بکشی
جنگل های شمال را پشت پنجره بکاری
و پای موج های خلیج را به حوض کوچکمان بازکنی
ماهی کوچکی شوی
که هیچ دریایی خواب رقص باله هاش را ندیده است
و بچرخی
در جهت گل های دامنت
نگران خانه ای نباش
که بر دوش بادهای آواره کشیده ام
اینجا هنوز زنی است که لالایی هاش
پرنده های بی پرواز بالشت را
روی ابرها می برد .
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|