چهارشنبه - اول حمل ١٣٧١
به ديدن دوسـت، همـانی كه در روزهـای دشـوار دلتنگيهايم طلوع ميكـرد، رفتم و برايش گفتم: "سال نو مبارك!"
دوست به دستهايم نگاهی كرد و خنديد. شايد ميخواست بگويد "بدون پستكارت؟"
بعد گفت: "مبارك!" و دوباره خنديد.
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|