دیشب یکی دو کیلومتر راه رفتم با پاهای برهنه روی تن ِ خیس ساحل ...
شاید بیش از سی چهل بار این شعرو برای دریا خوندم
دریا فقط گوش کرد ...
عین وختی که من فقط بش گوش می کنم ... : )
.
.
.
آن که می گوید دوستت دارم ,
خنیاگر غمگینی ست
که آوازش را از دست داده است ...
ای کاش عشق را
زبان سخن بود
هزار کاکُلی شاد
در چشمان توست
هزار قناری خاموش
در گلوی من ..
عشق را
ای کاش زبان سخن بود
آن که می گوید دوستت دارم
دل اندوهگین ِ شبی ست
که مهتابش را می جوید
ای کاش عشق را
زبان سخن بود ...
هزار آفتاب خندان در خرام ِ توست
هزار ستاره ی گریان
در تمنای من
عشق را
ای کاش زبان ِ سخن بود
شاملو
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|