غرغر
من الام خیلی در تنگنا هستم. آخه مگه میشه دانشگاه به این وسیعی وایرلسش اینقده داعون باشه؟ مملکته نداریم؟
اینقده هم بدم از سایت میاد. همه مثلا سرشون تو کار خودشونه، اما یه وقتائی سرها به سوی لپ تاپ دیگران هم می چرخه!! الان هم یه آقاهه کنار دستمه مرتب یواشکی می پرسه فلان سایت رو می تونی باز کنی، بهمان سایت رو میتونی؟ از چیزی هم انگار نگرانه. سرش رو مرتب می چرخونه به اطراف؟ کلی هم لپ تاپ منو دید میزنه. امیدوارم این چیزایی که الان می نویسم رو هم بخونه!!
خب...حلا...جونم براتون بگه که از این به بعد اون دفترچه خاطرات بچه های پی سی رو پرش می کنم من! از بس که اتفاقات جالب برام می افته. روز اول در مسیر خوابگاه یه پیرمرد شیک پوش اومد طرف و بهم گفت: بیا سوسکایِ خوشگل! چشمتان روز بد نبینه! سه تا سوسکِ حمام کف دستش بود و به مردم پیشنهاد خرید میداد. زندگیه نداریم؟
دیشب هم خواب دیدم دارم به رئیس هتل کنار دست مون پیشنهاد میدم بذار من واسه ات کار کنم، به جاش ماشینم رو تو پارکینگ تون پارک کنم، حقوق مقوق هم نمی خواهم. دارم از دوری دانشگاه و این چیزا می نالم!!
خلاصه اتاقم رو هم عوض کردم و این یکی حداقل پنجره داره. ولی فقط صدای موتور میاد تو و کمی هم باد خنک!
زندگی خوبه در کل. اینجا بوووولواره...آی لاو یو پی سی سیتی :دی
پ.ن: الان هم باید فرار کنم برم! وگرنه دوست داشتم همه رو بخونم. می خونم. آی پرامیس :دی
__________________
که ای بلندنظر! شاهباز سدره نشین
نشیمنِ تو نه این کنج محنت آباد است
|