بی مهر رخت روز مرا نور نمانده ست
وز عمر مرا جزشب دیجور نمانده ست
هنگام وداع تو زبس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده ست
می رفت خیال تو زچشم من و می گفت
هیهات از این گوشه که معمور نمانده ست
وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت
از دولت هجر تو کنون دور نمانده ست