
10-04-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آب حیات نوشید
دربارهکسانی که عمر طولانی کنند و روزگاری دراز در این جهان بسر برند ، از بابتمثیل یا مطایبه می گویند فلانی آب حیات نوشیده . ولی این عبارت مثلیبیشتر در رابطه با بزرگان و دانشمندان و خدمتگزاران عالم بشریت و انسانیتکه نام نیک از خود به یادگار گذاشته . زنده جاوید مانده اند . به کا می رود . این ضرب المثل به صور و اشکال آب حیوان و آب بقا و آب خضر و آب زندگانی وآب اسکندر نیز به کار رفته ، شعرا و نویسندگان هر یک به شکلی در آثار خویشآورده اند .
اکنون ببینیم این آب حیات چیست و از کجا سرچشمه گرفته است .
اسکندرمقدونی پس از فتح سغد و خوارزم از یکی از معمر ترین قوم شنید که در قسمتشمال آبگیری است که خورشید در آنجا فرو می رود و پس از آن سراسر گیتی درتاریکی است . در آن تاریکی چشمه ای است که به آن آب حیوان گویند ، چون تندر آن بشویند گناهان بریزد و هر کس از آن بخورد نمی میرد . اسکندر پس ازشنیدن این سخن با سپاهیانش جانب شمال را در پیش گرفت و به زمین همواری رسیدکه میانشان دره و نهر آبی وجود داشت . به فرمانش پلی بر روی دره بستند واز روی آن عبور کردند . پس از چند روز به سرزمینی رسیدند که خورشید بر آننمی تابید و در تاریکی مظلم فرو رفته بود . اسکندر تمام بنه و اسباب وهمراهان را در ابتدای ظلمات بر جای گذاشت و با چهل نفر مصاحب و صد نفرسردار جوان و یکهزارو دویست نفر سربارز ورزیده خورشید چهل روزه بر گرفت وداخل ظلمات شد .
پس از آن طی مسافتی ، ظلمت و تاریکی هوا و سختی ودشواری راه اسکندر و همراهان را از پیشروی باز داشت، به قسمی که هر قدر بهچپ و راست می رفتند راه را نمی یافتند . اسکندر تعداد همراهان را به یکصد وشصت نفر تقلیل داد .
باری اسکندر و همراهان هجده روز تمام در ظلمتو تاریکی روی ریگ های بیابان پیش رفتند تا به کنار چشمه ای رسیدند که هوایمعطر و دلپذیر داشت و آبش مانند برق می جهید . اسکندر احساس گرسنگی کرد وبه آشپزش اندر یاس دستور داد غذایی طبخ کند . آندریاس یک عدد ماهی ازماهیهای خشک را که همراه آورده بود، برای شستن در چشمه فرو برد . اتفاقاماهی زنده شد و از دست آندریاس سرید در آب چشمه فرو رفت . آندریاس آن اتفاقشگفت را به هیچکس نگفت و کفی از آن آب بنوشید و مقداری با خود برداشت وغذای دیگری برای اسکندر طبخ کرد . قبل از آنکه از ظلمات خارج شوند ،اسکندر به کلیه همراهان فرمان داد ضمن حرکت آنچه از سنگ و چوب یا هر چیزدیگری که در راه بیابند با خود بردارند . معدودی از همراهان به فرماناسکندر اطاعت کردند ، ولی اکثریت همراهان که از رنج و خستگی راه به جانآمده بودند اسکندر را دیوانه پنداشته با دست خالی از ظلمات خارج شدند . بهروایت دیگر اسکندر به همراهان گفت : " هر کس از این سنگ ها بردارد و هر کسبر ندارد بالسویه پشیمان خواهد شد . " عده ای از آنها سنگ را بر داشتند ودر خورجین اسب خود ریختند ولی عده ای اصلا بر نداشتند . چون به روشناییآفتاب رسیدند معلوم شد که تمام آن سنگ ها از احجار کریمه یعنی مروارید وزمرد و جواهر بوده و همانطوری که اسکندر گفته بود آنهایی که بر نداشتند ازندامت و پشیمانی لب به دندان گزیده و کسانی که بر داشته بودند افسوس خوردندکه چرا بیشتر بر نداشتند . دیر زمانی نگذشت که راز آندریاس فاش شد و بهناچار جریان چشمه حیوان و زنده شدن ماهی خشک را به اسکندر گفت . اسکندر ازاین پیش آمد سخت بر آشفت و آندریاس را مورد عتاب قرار داد که چرا به موقعوی را آگاه نکرد تا از آن آب حیات بنوشد و زندگی جاودانه یابد، اما چه سودکه کار از کار گذشته راه بازگشت نداشت . تنها کاری که برای اطفای نایره غضبخویش توانست بکند این بود که فرمان داد سنگ بزرگی به گردن آندریاس بستند واو را در دریا انداختند تا حیات ابدی را که بر اثر نوشیدن به دست آوردهبود با سختی و دشواری سپری کند و هیچ لذتی از زندگی جاودانه نصیبش نگردد .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|