نمایش پست تنها
  #350  
قدیمی 10-06-2011
GhaZaL.Mr آواتار ها
GhaZaL.Mr GhaZaL.Mr آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال
 
تاریخ عضویت: May 2011
محل سکونت: نیست. رفته است..
نوشته ها: 782
سپاسها: : 312

1,461 سپاس در 592 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض 14 مهر 90

شال سپید ُ سرم کردم , کتابمو از رو میز برداشتم ُ داشتم میرفتم که ماندانا گف تا ایستگاه می رسونمت
نزدیک ایستگاه که شدیم گف می خوای تا ساری برسونیمت؟حوصله هیشکی ُ نداشتم ..
- خودم می رم !
- مگه دیرت نشده ؟
- مامان منتظرتونه. برگردین خونه !
- زود میریم ..
حوصله کل کل نداشتم . چیزی نگفتم ..
توی تموم راه چشم دوخته بودم به شالیزار های کنار جاده .. حرفی نمی زدم ...
قطره های اشک آروم آروم از رو گونه م میچکید .. دلتنگ بودم اما آروم .
غروب خورشید که توو صورتم می افتاد دلم تنگ تر می شد . شیشه رو پائین کشیدم .. هوا سرد بود .. دل ِ من اما سردتر !

سر طبرسی پیاده شدم . یه ربع پیاده روی توی سکوت ُ بلاخره رسیدن به انجمن .دم در دو سه تا از بچه ها وایساده بودن
داشتن سر یچی بحث می کردن .
یه سلام ِ آروم دادم و تندی از بینشون رد شدم رفتم توو.از پله ها رفتم بالا. پشت در وایسادم . صدای مهران نوری می اومد
که داشت ترانه یکی از بچه هارو نقد می کرد. دوست نداشتم پابرهنه بپرم وسط حرفش . پس نرفتم توو . به دیوار تکیه دادم
وُ حرفاشو گوش می دادم که یهو دیدم یکی از بچه ها اومد بالا .
- اینجا چرا وایسادی ؟
- منتظرم حرفاش تموم شه برم تو
چپکی نیگام کرد . قیافه حق به جانبی گرفت وُ گف اصن من بات کار دارم !!
هیچ معلومه تو کجایی ؟گوشیتم که بر باد دادی .. هیچ خبری ازت نداریم !!
حالم خوب نبود.چقد همه منو دعوا می کنن.فقط شونه مو بالا انداختمو خندیدم
- خنده م داره !! سیمکارتتو سوزوندی یا نه ؟
حوصله سین جیم نداشتم :
- میگم صدای استاد حیدری نیست این ؟
فهمید مث همیشه دارم خودمو به کوچه علی چپ می زنم . خندش گرف :
- خیلی خُب بریم تو ..

همه بودن .. چقد دلم برا همشون تنگ شده بود .. با سر سلام دادم بهشون .. همه صندلی ها پر بود غیر ِ یکی اون بالا ..
مث همیشه نبودم. شلوغ پلوغ و داد و هوار و شیطنت نکردم ! آروم یه گوشه نشسته م ُ شعر بچه ها رو گوش می دادم ..
گاهی ترانه ای منو تا عمق ِ خاموشی می رسوند ! گاهی شاید نگاهم به نگاهی گره می خورد و ُ گاهی هم یه تبسم ..

بعد ِ انجمن سرمو انداختمو تنهایی رفتم.برعکس همیشه که برگشتنی با بچه ها می رفتیم و شور و شیطنت و کافه !
انگار از تنهایی به دفترم پناه آورده بودم که اونقد محکم بغلش کرده بودمو روی جدول راه می رفتم .. یک ساعت , تنها !
نسیم سرد می خورد توی صورتم و هر قدمی که روی جدول میذاشتم واژه ها سرازیر می شدن توی ذهنم ... چقدر به
راه رفتن روی جدول علاقه دارم ! شاید خنده دار به نظر برسه روی جدول راه رفتن وُ غزل نوشتن ...
.
.
شهر شلوغ بود .. هیاهوی آدما .. چراغ قرمز .. ماشینا .. من اما هیشکدوم ُ نمیشنیدم انگار ...

غزل
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.

ویرایش توسط GhaZaL.Mr : 10-06-2011 در ساعت 04:48 AM
پاسخ با نقل قول
3 کاربر زیر از GhaZaL.Mr سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید