
10-06-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خورشید و باد روزی خورشید و باد ، با هم گفتگو می کردند . کم کم صحبت شان به یک اختلاف نظر رسید . آنها هر کدام تصور می کردند که از دیگری قوی تر است . هر کدام از کار های بزرگ شان صحبت می کردند و سعی می کردند که دیگری را راضی کند که حرف او را بپذیرد . کم کم این اختلاف نظر بیشتر شد . یکباره مرد رهگذری را دیدند . با هم قرار گذاشتند که از مرد بخواهند تا بین آن دو داوری کند .
مرد به آنها گفت : خوب بهتر است شما را بیازمایم . او گفت هر کدام از شما ها بتواند کت مرا در آورد ، او قوی تر است . اول باد شروع کرد . خورشید پشت ابر ها رفت تا مزاحم باد نباشد . باد شروع به وزیدن کرد . مرد کتش را محکم گرفت . باد تند تر و بیشتر وزید ، ولی هر چه باد بیشتر می شد . مرد محکم تر لباسش را می گرفت تا باد آنرا نبرد . باد از وزیدن ایستاد ، خسته به کناری رفت .
نوبت خورشید رسید تا خودش را بیازماید . خورشید از پشت ابر بیرون آمد و درخشید . درخشنده تر از همیشه می درخشید . هوا گرم و گرم تر شد . مرد از گرما کلافه شده بود . دیگر نمی توانست در زیر آن آفتاب داغ ، کتش را تحمل کند و مجبور شد که کتش را در آورد .
منبع : koodakaneh.com
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|