نمایش پست تنها
  #27  
قدیمی 10-07-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


مزد غلام مهربان

غلام سیاهی در زمان های قدیم در کشور عربستان زندگی می کرد که وظیفه اش بردن گله برای چرا به صحرا بود . به هر چاهی که می رسید از چاه آب می کشید و به گوسفند ها میداد و خلاصه اینکه برای گوسفند ها زحمت زیادی می کشید .

روزی یک سگ که خیلی گرسنه و تشنه بود از راه رسید . غلام سیاه جلوی او آب گذاشت ، بعد سفره اش را باز کرد و یک گرده نان را به او داد از آنجایی که سگ ، خیلی گرسنه بود ، بعد از خوردن گرده نان ، باز هم به غلام خیره شد و غلام گرده نان دیگری به او داد . همینطور پیش رفت تا اینکه گرده سوم را هم به او داد . سگ با خوردن سه گرده نان ، راه بیابان را گرفت و رفت .

عبدالله پسر برادر حضرت علی (ع) در کنار گلّه ایستاده بود و از دور نگاه می کرد . نزدیک تر آمد و گفت : « ای غلام ، مزد تو ، روز چند گرده نان است ؟ » غلام گفت : « سه گرده . » عبدالله پرسید : پس چرا هر سه تا گرده نان را به سگ دادی ؟ غلام گفت : این سگ مهمان من بود . من می توانم یک روز غذا نخورم ، ولی نمی توانم مهمان را گرسنه بگذارم .

عبدالله از جوانمردی و مهربان غلام ، خوشش آمد ، او را خرید و در راه خدا آزاد کرد ، این بود مزد غلام جوانمرد و مهربان !

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید