
10-07-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مزد غلام مهربان
غلام سیاهی در زمان های قدیم در کشور عربستان زندگی می کرد که وظیفه اش بردن گله برای چرا به صحرا بود . به هر چاهی که می رسید از چاه آب می کشید و به گوسفند ها میداد و خلاصه اینکه برای گوسفند ها زحمت زیادی می کشید .
روزی یک سگ که خیلی گرسنه و تشنه بود از راه رسید . غلام سیاه جلوی او آب گذاشت ، بعد سفره اش را باز کرد و یک گرده نان را به او داد از آنجایی که سگ ، خیلی گرسنه بود ، بعد از خوردن گرده نان ، باز هم به غلام خیره شد و غلام گرده نان دیگری به او داد . همینطور پیش رفت تا اینکه گرده سوم را هم به او داد . سگ با خوردن سه گرده نان ، راه بیابان را گرفت و رفت .
عبدالله پسر برادر حضرت علی (ع) در کنار گلّه ایستاده بود و از دور نگاه می کرد . نزدیک تر آمد و گفت : « ای غلام ، مزد تو ، روز چند گرده نان است ؟ » غلام گفت : « سه گرده . » عبدالله پرسید : پس چرا هر سه تا گرده نان را به سگ دادی ؟ غلام گفت : این سگ مهمان من بود . من می توانم یک روز غذا نخورم ، ولی نمی توانم مهمان را گرسنه بگذارم .
عبدالله از جوانمردی و مهربان غلام ، خوشش آمد ، او را خرید و در راه خدا آزاد کرد ، این بود مزد غلام جوانمرد و مهربان !
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|