
10-07-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شکارچی و آهو
یک مرد شکارچی ، چند روز پشت سر هم ، به شکار رفت و چیزی نتوانست شکار کند .
یک روز صبح زود از خواب بیدار شد و سوار اسب شده و به طرف کوهستان رفت ، تا یک گوزن شکار کند .
هر چه کوهستان را گشت نتوانست گوزنی پیدا کند ناچار شد که به طرف صحرا برود .
وقتی که به صحرا رفت ، آهو هایی را دید که به سرعت می دوند و فرار می کنند . خیلی زود با اسبش به طرف آنها تاخت ، تا اینکه بعد از چند ساعت دویدن به آنها رسید . این آهو ها بچه و مادر بودند ، با هر زحمتی که بود یکی از آنها را گرفت . توی دلش با خودش فکر می کرد که اگر امشب بچه آهو را بفروشد ، پول خوبی گیرش می آید .
همانطور که به سمت شهر می رفت ، ناگهان دید که مادر آهو به دنبالش می آید و با ناله ، بچه اش را می خواهد .
دلش سوخت و بچه آهو را رها کرد تا به پیش مادرش برگردد .
سپس مرد با دست خالی به خانه برگشت و در خواب ، رسول خدا را دید که به او مژده می دهد : « به خاطر این کار خوبی که کردی و از فروختن بچه آهو منصرف شدی ، خدا از تمام گناهان تو گذشت ، هم در این جهان خوشبخت خواهی شد و هم در آن دنیا ، بهشت نصیب تو می شود . »
خُب بچه های عزیز این هم عاقبت مهربانی و انصاف .
نقل از تاریخ بیهقی
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|