نمایش پست تنها
  #1317  
قدیمی 10-10-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

ريشه هاي تاريخي امثال حكم
مهدي پرتوي

تعارف شاه عبدالعظيمي


مثل بالا مورد اصطلاح آنرا هم كس ميداند . بقول مرحو دهخدا «دعوت كردن كسيرا بچيزي بي ارزش ، چون آب خزينه حمام را بتازه وارد اهدا كردن… تعارف شاه عبدالعظيمي است . اينكه بر زبان گويد بمنزل آيند يا فلان متاع از شما باشد و از دل راضي نيست»1 بطور كلي هر گونه تعارف غير عملي را كه از دل برنيايد تعارف شاه عبدالعظيمي گويند . اما ريشه و علت تسميه اين مثل مشهور و مصطلح :
* * *
حضرت شاه عبدالعظيم حسني كه در شهر ري مدفونست و هم اكنون زيارتگاه بزرگي براي مردم ايران محسوب ميشود بعد از چهار پشت بامام دوم شيعيان حضرت امام حسن مجتبي (ع) متصل ميشود . صاحب كتاب (منتقله الطالبين ) مينويسد زين بن الحسن معروف بشريف بني هاشمي از جمله پانزده نفر اولاد حضرت امام حسن مجتبي بود كه در حدود نود سال عمر كرده است . حسن بن زيد معروف به حسن الامير جد دوم حضرت عبدالعظيم است كه در زمان خلافت منصور و مهدي و هادي عباسي ميزيست و در سال 168 هجري در حوالي مدينه وفات كرده است . حسن الامير اولاد متعدد داشت و از آنجمله است علي معروف به (شديد) كه در زمان حيات پدر فوت كرد. براي علي شديد دو پسر ذكر كرده اند يكي عبدالعظيم (عموي حضرت عبدالعظيم ) كه اولادي نداشت و ديگري عبداللّه فاقه كه والد ماجد حضرت عبدالعظيم بود . حضرت عبدالعظيم محضر امامان نهم و دهم ويازدهم را درك كرد و در مسافرتهائيكه حضرت جواد و حضرت هادي عليهماسلام ببغداد و سامره ميكردند غالباً ملتزم خدمت و محرم اسرار ايشان بود تا آنكه در حدود سال 250 هجري قمري « زمان خلافت المعتز باللّه عباسي» بامر مبارك امام الهادي «ع» خانواده خود را در مدينه گذارده براي ترويج و تبليغ احكام دين مبين اسلام و پيشوائي جماعت شيعيان از عراق بشهر ري مهاجرت فرمود . بدواً در سرداب خانة مردي از شيعيان ري در سكه الموالي پنهان شد. روزها را روزه ميگرفت و شبها زنده داري ميكرد و گاهگاهي پنهاني بزيارت قبر امام زاده سيد حمزه فرزند حضرت موسي بن جعفر عليهماسلام ميرفت. رفته رفته شيعيان شهر ري از محل اقامت پنهاني حضرت عبدالعظيم آگاه شدند و دسته دسته بمحضرش شتافتند . پس از چندي آن حضرت دحلت فرمود و در محل فعلي كه باغي در سمت غربي خارج شهر ري قديم ملكي عبدالجباربن عبدالوهاب بوده است در پاي درخت سيبي بخاك سپرده شده و از اوست كتاب (خطب امير المؤمنين ) و كتاب (يوم وليله)2 اولين كسيكه بقعه بر مزار و قبر حضرت عبدالعظيم حسني بنا كرده است مجد الملك ابوالفضل وزير بر كيارق سلجوقي و بقول صاحب كتاب «جنته النعم » مجدالملك رادستاني بوده است. رواق و ايوان را شاه طهماسب اول صفوي در سال 944 هجري قمري بنيان نهاد و ضريح نقره را فتحعليشاه قاجار و آئينه كاري و نقاشي ايوان جنوبي از ميرزا آقاخان نوري صدراعظم ناصرالدينشاه ميباشد . شاه طهماسب صفوي غالباً براي زيارت حضرت عبدالعظيم كه جدش بوده است از قزوين بشهر ري مسافرت ميكرد و در اثناء همين مسافرتها بود كه قريه طهران كه شكارگاه خوبي در شمال شهر ري بوده است مورد توجه شاه طهماسب قرار ميگيرد و دستور ميدهد حصار و باروئي بر آن ساخته شود كه بعدها بصورت شهر بزرگ طهران در آمده است3. علاوه بر امام زاده حمزه بن موسي كه در بالا ذكر شد امام زاده طاهر و امام زاده مطهر كه پدر و پسر بودند در جوار حضرت عبدالعظيم مدفونند و مرقد امام زاده عبداللّه كه نسبش را بامام زين العابدين ميرساند نيز در دو كيلومتري شاه عبدالعطيم قرار گرفته است. فقيه دانشمند محمد علي ابن بابويه معروف به (ابن بابويه) صاحب كتاب ( من لايحضرالفقيه) از كتب اربعه شيعه است هم در دو كيلومتري ضلع شمالشرقي حضرت عبدالعظيم مدفون ميباشد. اكنون كه تاريخچه مرقد حضرت عبدالعظيم اجمالاً ذكر گرديد بعلت تسميه و ريشة مثل بالا ميپردازيم . مزار حضرت عدالعظيم كه در اصطلاح عمومي «شاه عبدالعظيم» گفته ميشود پيوسته مطاف معتقدان و شيعيان مؤمن و علاقمند بوده است. از گوشه و كنار جهان هر مسلمان شيعه كه بايران ميآيد بعد از زيارت حضرت ثامن الائمه (ع) در مشهد مقدس و حضرت معصومه (ع) در شهر قم بزيارت حضرت عبدالعظيم ميشتابد و عباداتش را با عتبه بوسي آنحضرت تكميل ميكند چه از امام الهادي (ع) روايت است كه براي كسانيكه امكان عزيمت بكربلا مقدور نباشد زيارت حضرت عبدالعظيم بمنزلة زيارت قبر سلطان العاشقين حضرت سيدالشهدا (ع) تلقي ميشود بهمين جهت طهرانيهاي معتقد و متدين ايام و ليالي متبركه را در جوار حضرت عبدالعظيم بزيارت و عبادت ميگذرانند و كمتر اتفاق ميافتد كه شب يا روز جمعه بشهر ري نروند و مرقد حضرت عبدالعظيم و ساير مغابر متبركه را زيارت نكنند منتها چون شهر ري در چند كيلومتري و نزديك طهران قرار دارد لذا از قديم معمول بوده است كه زائران طهراني علي الاكثر شب را در شهر ري توقف نمي كنند و بطهران برمي گردند.
اين موضوع بعصر حاضر كه با اتومبيل رفت و آمد ميكنند اختصاص ندارد بلكه در از منه قديمه كه طهرانيها با اسب و قاطر و درازگوش مسافرت ميكردند نيز اين رويه معمول بود و رائران طهراني بعلت كوتاهي مسافت بين طهران و شهر ري ، شب را بطهران برميگشتند با اين وصف اگر احياناً از ساكنان شهر ري كسي در مقام دعوت از زائر طهراني برميآمد و تعارف ميكرد باصطلاح معروف «ترا باين حضرت شب را در بنده منزل بمان»پيداست كه چون دعوت شونده ناگزير از مراجعت بود لذا تعارف آن شاه عبدالعظيمي جنبه عملي نداشت و نمتوانست مورد قبول طهراني واقع شود .
اصطلاح (تعاف شاه عبدالعظيمي ) بسبب همين موضوع نزيكي طهران و شهر ري و يا بجهت آنكه شاه عبدالعظيمي (البته در قديم ) ميدانست كه رائر طهراني نميماند و مراجعت خواهد كرد در دعوت و تعارف پافشاري ميكرد رفته رفته بصورت ضرب المثل در آمد و در موارديكه دعوت و تعارف از دال برنيايد مورد استشهاد و تمثيل قرار ميگيرد
«تونيكي ميكن و در دجله انداز»
مثل بالا نيم بيتي از ادبيات روان و سليس شيخ اجل شيرازي است كه بدو شكل وهيئت در ديوانش آمده و شهرت و شياع آن در افواه و افكار مردم تا حديست كه احتياج بتوضيح ندارد. مطلب بر سير لغت «دجله» است كه شايد كمتر كسي بعلت تسميه و نزول آن واقف باشد چه اولاً وجه تشابه و تفارني بين «نيكي» و «دجله» وجود ندارد. ثانياً شعري را كه سعدي در شهر شيراز شروده است با وجود آنهمه شط و رودخانه كه در سراسر ايران جريان دارد و بچه سبب از دجله ياد كرد و بآن استناد نمود؟ تأمل در اينموضوع كافيست مدلل دارد كه سعدي از شعر مقصودي داشت و اصولاً ماجراي جالبي انگيزه شاعر ارجمند ايران در سرودن آن بوده است كه ذيلاً شرح داده ميشود:
* * *
المتوكل بالله خليفه جابر و جائر عباسي كه در عداوت و دشمني با خاندان بني هاشم زبانزد خاص و عام ميباشد اخلاقاً مردي عياش و شهوت پرست بود و بجوانان صبيح المنظر نيز تعلق خاطر داشت . يكي از جوانان خوش سيما بنام فتح بيش از ديگران مورد علاقه و توجه خليفه قرار گرفت4 بقسميكه دستور داد تمام فنون زمان را از سوار كاري و تيرندازي و شمشيربازي بوي آموختند و در همه فن استاد گرديد تا اينكه نوبت به شناوري و شناگري رسيد روزي از روزها كه بفتح در شط دجله شنا ميآموختند تصادفاً موج عظيمي بر خاست و جوان را در كام خود فرو برد غواصان و شناگران متعاقباً بدجله ريختند و تمام اعماق آن شط عظيم را زيرورو كردند ولي هر چه بيشتر بجستجو پرداختند كمترين اثري از گمشدة مغروق نيافتند . چون خبر بمتوكل رسيد آنچنان پريشانحال شد كه از كثرت اندوه و كدورت گوشة عزلت گرفت و در بروي خويش و بيگانه بست ( سوگندان غلاظ ياد كرد كه تا آنرا بدانحال كه باشد نياوردند و او را نبينم طعام نخورم 5 ضمناً فرمان داد كه هر كس زنده يا مرده فتح را پيدا كند جايزة هنگفتي درياقت خواهد داشت. شناگران بغداد و حومه همگي بدنبال غريق شتافتندو زير و بالاي دجله را معرض تفحص و جستجو قرار دادند، دير زماني از اينواقعه نگذشت كه مردي بدارالخلافه آمد و پيدا شدن گمشده را بشارت داد. متوكل عباسي چنان مسرور و مبتهج شد كه سرتا پاي بشارت دهنده را غرق بوسه كرد و او را از مال ومنال دنيوي بي نياز ساخت . چون محبوب خليفه را بحضور آوردند چگونگي قضيه را استفسار نمود فتح در حاليكه از فرط خوشحالي در پوست نميگنجيد چنين پاسخ داد هنگاميكه موج نابهنگام مرا برداشت تا مدتي زير آب غوطه خوردم و از سوئي بسوئي ديگر رانده ميشدم . با مختصر آشنائي كه از فنون شناوري آموخته بودم گاهي در سطح و گاهي در زير آب دجله دست و پا ميزدم ، چيزي نمانده بود كه واپسين رمق حيات را نيز وداع گويم كه در اينموقع غفلتاً موج ديگري در رسيد و مرا بساحل پرتاب كرد. چون چشم باز كردم خود را در حفره اي از حفرات دجله يافتم6 از اينكه دست تقدير مرا از مرگ حتمي نجات بخشيد بسيار خوشحال بودم ليكن بيم آن داشتم كه بعلت گذشت زمان و بر اثر گرسنگي از پاي در آيم ساعات متمادي با اين انديشه خوفناك سپري شد كه ناگهان چشمم بنقطه ناني افتاد كه از جلوي من بر روي شط رقص كنان ميگذرد. دست دراز ردم نان را برداشتم و سد جوع كردم . هفت روز بدينمنوال گذشت و «مرادرين هفت روز هر روز ده نان بر طبقي نهاده ميآمد . من جهد كردمي و از آن دو سه گرفتمي و بدان زندگاني ميكردمي7 روز هفتم بود كه اينمرد بقصد ماهيگيري بآن منطقه آمد و چون مرا در آن حفره يافت با تور ماهيگيري خود بالا كشيد. راستي فراموش شد بعرض خليفه برسانم كه بر روي قطعات نان كه همه روزه در ساعت معين بر روي دجله ميآمد عبارت (محمدبن الحسين الاسكاف) ديده ميشد كه بايد تحقيق كرد اينشخص كيست و مقصودش از اين عمل چيست . متوكل چون اينسحن بشنيد فرمان داد در شهر و حومه بغداد بجستجو بپردازند و اينمرد عجيب را هر جا يافتند بحضور آورند . پس از تفحص و جستجو بالاخره محمد اسكاف را در حومه بغداد يافتند و براي عزيمت بحضور خليفه تكليف نمودند.جواب داد مرا با خليفه كاري نيست اگر اوامري باشد دراجراي فرمان آماده هستم. ماوقع را بسمع خليفه رسانيدند كه اينمرد آنچنان آزادگي و عزت نفس دارد كه بتقرب خليفه وقعي نمينهد و همان گوشه عزلت را صدر مصطبه عزت ميداند. متوكل عباسي با وجود آنكه هيبت و صلابتش زانوي شجعان عرب را سست ميگردانيد از انيهمه عزت و آزاد منشي در شگفت شده خود بسوي خانه محمد اسكاف شتافت و جريان قضيه نان را جويا شد . محمد اسكاف جواب داد من هر روز مقداري نان براي اطعام و انفاق مساكين كنار ميگذارم تا اگرمستمندي پيدا شود با آن سد جوع كند يا آنكه با خود بمنزل ببرد و با اهل و عيالش صرف نمايد ولي اكنون چند روزيست كه هر كس بسراغ نان نميآيد . از آنجا كه نان در انفاقي را در صورت بايد انفاق كرد لذا در اين چند روزه قطعات نان را در راه خدا بدجله ميانداختم تا اقلاً ماهيهاي دجله بي نصيب نمانند. خليفه ويرا تفقد و نوازش قرار داد و از مال دنيا بي نياز كرد ضمناً در لفافه مطايبه بمحمد اسكاف گفت:
تونيكي را در دجله مياندازي بيخبر از آنكه خداي سبحان آنرا در خشكي بتو باز ميگرداند. صاحب قاموسنامه در اينمودر چنين ميگويد« گفتند غرض تو از اين چيست ؟ گفت شنوده بودم كه نيكوئي كن و در آب انداز كه روزي بر دهد. متوكل گفت : آنچه شنودي كردي و آنچه كردي ثمرة آن يافتي. او را بر در بغداد پنج پاره ده ملك داد و آنمرد بر سر ديهياي خود رفت و سخت محتشم گشت با زمان القائم امرالله كه به حج رفتم و ايزد تعالي مرا زيارت خانة خود روزي كرد فرزنداگان آنمرد در بغداد ديدم و اينحكايت از پيران شنيدم»8 در همه حال عبارت بالا از آن تاريخ بصورت ضرالمثل در آمد و شاعر گرانقدر ما سعدي شيرازي با توجه بآن واقعه و آن عبارت در آخر مثنويات در پايان حكايتي بآن اشاره ميكند و ميگويد:

تونيكوئي كن و در دجله انداز
كه ايزد در بيابانت دهد باز
كه پيش از ما چو ما بسيار بودنده
نيك انديش وبد كردار بودند
بدي كردند و نيكي باتن خويش
تو نيكو كار باش و بد مينديش
كه سعدي هر چه گويد پند باشد
حريص پند دولتمند باشد

در خاتمه سه بيتي ذيل را كه معظم السلطنه دولت از باب طنز و مطايبه سروده بمنظور انبساط خاطر نقل ميكند:

نيكي بكن و بدجله انداز
صد بار شنيدم اين نصيحت
نيكي بنمودم و نديدم
جزشر ز بشر ، بدي ز ملت
اينست سزاي نيكي من
اي بر پدر تو دجله لعنت !

پاورقي:

1- لغت نامه دهخدا شماره 114 صفحه 751 .
2- نقل از سفينه البحار و نقدالرجال مير مصطفي .
3- روزنامه اطلاعات شماره 13238 صفحه 5 .
4- از اينواقعه در كتاب قابوسنامه با عباراتي سليس و روان بحث شد فقط اختلاف در اصل قضيه است كه صاحب قابوسنامه جوان خوش سيما يعني «فتح» را فرزند خواندة متوكل ميداند در حاليكه خليفه با آن خلق و خوي كثيفش جوانان خوش سيما را بمنظور پليدي ميخواست نه قبول فرزندي . كما اينكه نوشته اند هر زمان كه المتوكل براي شكار يا تفرج ميرفت چندين نفر از جوانان زيباروي با البسة فاخر و شمشيرهاي مرصع در جلو و دنبالش اسب ميتاختند و خاطر خليفه را مسرور ميداشتند!
5- قابوسنامه صفحه 20 .
6- در كناره هاي شرقي و غربي دجله حفراتي وجود داشت كه بر اثر تلاطم آب و بر خورد امواج سنگين بديواره هاي شط ايجاد شده بود .اين حفره ها بعضاً تا چند متر عمق داشت كه هنگام قلّت آب دجله كاملاً نمايان بود.
7- قابوسنامه صفحه 21 .
8- قابوسنامه صفحه 21 .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید