نقدی بر مقدمه
نظرِ شخصیِ من:
پس از خواندن این مقدمه سوالاتی ذهنم را به خود مشغول کرد. در جواب به این سوال که چرا هنر و ریاضیات بسیار به هم نزدیک اند، آورده شده که هنرمند و ریاضیدان از درون خود و ایده آلها در جستجوی حقیقت آن گونه که باید باشد هستند. از نظرِ من حقیقت مفهومی چند لایه ایست که لزوما ایده آل ترین حالتِ ممکن را دربرنمی گیرد. مفهومِ حقیقت، چه عینی و چه ذهنی، مرتبا در حالِ تغییر است و اینکه ریاضیات و هنر در تلاش اند حقیقتِ موجود را به حقیقت ایده آل تبدیل کنند، این سوال را به ذهن می آورد که چرا حقیقتِ موجود نمی تواند حقیقتِ ایده آل باشد؟ فکر می کنم حقیقت همانی است که هست، و نه آن چیزی که باید باشد، تنها این زاویه ی دید و نگرش ما از مفهومِ حقیقت است که تغییر می کند.ایده آل ترین شرایط وقتی است که حقیقت را از زوایایِ مختلف و گاه مخالفِ هم ببینیم و در آن تامل کنیم. ریاضیات و هنر آنچه که هست و حاکم بر زندگی بشر است را در ایده آل ترین قالبِ ممکن نشان می دهند. هردو لحظه ی کشف و شهودی هستند که درکِ انسان را از زیبایی هایِ حیات بالا می برند. در جایِ دیگر در جواب به سوالِ زیبایی یعنی چه؟ آمده است که طبیعت عنصر تقارن را به عنوان نشانه ی زیبایی به هنرمند تلقین می کند. این نگاهِ کلاسیک به هنر به عنوانِ بازتاب دهنده ی نظم طبیعی است اما رویکردهای جدید تنها به این متکی نیستند و اصلِ عدمِ ارتباط و از هم گسستگیِ رابطه ی انسان و طبیعت را هم مورد تاکید قرار داده اند. هنرِ معاصر در جستجوی زیبایی ها نیست، ببشتر تکان دهنده است. تلنگری است به باورهایمان و هر آنچه که زمانی زیبا می دانستیم. ریاضیات هم به همین شیوه حیات بشر را دستخوش تغییر و تحول می کند. در جای دیگر اشاره شده که در ریاضی راه حل باید ساده، قابل فهم، کوتاه و ملموس باشد تا زیبا محسوب شود و ایجاز هم یکی از عناصر اصلی هنرِ زیباست. از نظرِ من ملاکِ زیبایی خلاقیت و نوآوری است. راه حل، چه طولانی و چه کوتاه، چه ساده و چه پیچیده، زمانی زیباتر خود را نشان می دهد که روابط جدید و دور از ذهن را به کار بگیرد. در هنر هم برقراری ارتباط بینِ دو مفهوم متفاوت و گاه متناقض، زیباییِ اثر را دوچندان می کند. همان گونه که هنر هرچه عینی تر باشد قابل فهم تر است، ریاضیات هم هرچه روابطِ انتزاعی را عینی تر نشان دهد، قابل فهم تر و زیباتر در نظر ما جلوه می کند.
__________________
که ای بلندنظر! شاهباز سدره نشین
نشیمنِ تو نه این کنج محنت آباد است
|