
10-15-2011
|
 |
ناظر ومدیر تالار پزشکی بهداشتی و درمان 
|
|
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 4,109
سپاسها: : 3,681
5,835 سپاس در 1,524 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سلام
همه حرفاتونو خوندم خیلی جالبه و چقدر خوبه که الان تا زوده از خونتون دور میشین تا عادت کنین برای آینده
من وقتی ازدواج کردم تا 4 سال وقتی میگفتم خونمون منظورم خونه مامانم بود وقتی میگفتم اتاقم منظورم همون اتاق توی خونه مامانم بود خیلی سختی کشیدم تا عادت کنم
هفته ای 4شب اونجا بودم داشتم دق میکردم جالب اینجاست که فاصله خونهامون یک ربع بود (البته با ماشین)
ولی هنوز هم همون آدمم آخر هفته پر میکشم به سمت خونشون نمیدونم چرا خونه ای که توش بزرگ شدیم اینقدر خوبه
من هیچ وقت نمیتونم مامانی مثل مامان خودم بشم هر وقت از خواب پامیشدم بیدار بود وقتایی که خواب بود میفهمیدم حتما مریض شده..هی
وقتی اینا رو مینویسم دلم میگیره چون الان با این حال بدی هم که دارم بیشتر بهشون نیاز دارم ولی همین گرفتاریا نمیزاره کاش مثل همون 4سال اول زندگیم هم چنان زیر بار خونه اومدن نمیرفتم .......ولی نمیشد
کلا زندگی خیلی جالبه به قول آریانا که گفت مثلا" تا دیروز دعا میکردین دانشگاه قبول بشین حالا چی....... آخه این رسم زندگیه خوبه خدا این قدر مهربونه که از دست ماها خسته نمیشه
قربون بزرگیش برم که ...........
__________________
یک پاییز فقط برای من و تو
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|