باز هم رفتم امشب بخوابم ولی نشد الان که دارم صحبت میکنم کله سحره حالم بده خیلی بد
باز باید با چشمهای پف کرده برمدانشگاه
یه روزی روزهای سخت رو میزارم کنار و بهشون میخندم باشه اگه دنیا اینه من سخت میشم سختتر از سنگ
دیگه هیچی منو از رو نمیبره کاری میکنم دنیا رو به زانو در بیارم اگر خوابم نمیبره مهم نیست اینقدر به خودم فشار خواهم آورد تا به سیستم خواب عادی عادت بدم خودمو
دیگه از هیچی نمیترسم نه از استاد و نه از دانشگاه و نه از آینده الان صدای اذان میاد هیچ چیزی تو دلم نیست خالی ، خالی هستم
نمیدونم چرا میترسم نمیدونم چرا عصبی هستم قبلاً اینطوری نبودم
نمیدونم شاید قراره اتفاقی بیفته که اینقدر دلشوره دارم
|