نمایش پست تنها
  #7  
قدیمی 10-23-2011
Saba_Baran90 آواتار ها
Saba_Baran90 Saba_Baran90 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2011
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 902
سپاسها: : 10,211

6,252 سپاس در 1,423 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

اولین روزمدرسه مامانم اومده بودم مدرسه به من سربزنه نکنه دلتنگ شده باشم دید معلم نشسته رو صندلی من پای تابلو دارم شعر و دکلمه میگم!
یه توپ دارم قلقلیه نه ها! از شعرای آغاسی (ریشوِ!)می خوندم!
مامانم به معلم گفت چطوره؟ بنده خدا احترام گذاشت فقط گفت خیلی حرف می زنه!
---------------------------------------------------------------------------------
کلاس پنجم که بودم بنده خدا بابامدرسمون موجی بود! بچه ها ازش می ترسیدن! یه بار همه داشتن از منبع آب که تو مدرسمون بود بالا می رفتن من که از همه ساکت تر بودم(!)داشتم از میله وسط منبع می رفتم بالا! یه مترونیم تو هوا بودم که دیدم بچه ها در رفتن! از دور آوای خوش بابا مدرسه رو با چوبش شنیدم اما تامن بیام پایین رسید به منبع منو تو هوا گیر انداخت!
از اون به بعد کمتر در مکان های عمومی از چیزی می رفتم بالا!
--------------------------------------------------------------------------
تو دبیرستان وقتی سالن شلوغ می شد در دفتر رو می زدیم در می رفتیم!
__________________
I know that in the morning now
I see ascending light upon a hill
Although I am broken, my heart is untamed, still

ویرایش توسط Saba_Baran90 : 10-23-2011 در ساعت 10:29 AM
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از Saba_Baran90 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید