امشب هوس یار به سر دارم و از او خبری نیست
هر چند بهار است ولی بی دل و دلبر ثمری نیست
فردا که روم من به سراغش به کجا سر بگذارم
افسوس که از آن آغوش گرم وسر زلفش خبری نیست
چند است هوای رخ دلبر به دل افتاد خدایا
اما چه رخی کز غم دوریش برایم بصری نیست
به هوای رخ دلدار دلم را پر شادی کنمو راه پر از گل
اما چه کنم کاین صنمم را ز گناه و زدیارم گذری نیست
گفتم بروی می شکنم می گریم می روم از هوش
او را زشکستن زگسستن ز بریدن حذری نیست
دارم به سرم تا غزلی از لب لعلش بسرایم
صد حیف و صد افسوس که از قافیه سازم خبری نیست.....
__________________
یک پاییز فقط برای من و تو
|