تو نغمهء خویش را
در بیابان رها کن
گوش از کران تر کرانها
آن نغمه را می رباید
باران که بارید هر جویباری
چندان که گنجای دارد
پر می کند ذوق پیمانه اش را
و با سرود خوش آب ها می سراید
وقتی که آن زورق
برگ گل سرخ
در آب غرقه می شد
صد واژه منقلب بر لبانت
جوشید و شعری نگفتی
مبهوت و حیران نشستی
یا گر سرودی سرودی
از هیبت محتسب واژگان را
در دل به هفت آب شستی
صد کاروان شوق
صد دجله نفرت
در سینه ات بود اما نهفتی
ای شاعر روستایی
که رگبار آوازهایت
در خشم ابری شبانه
می شست از چهرهء شب
خواب در و دار و دیوار
نام گل سرخ را باز
تکرار کن باز تکرار ...
آیا تو را پاسخی هست؟
دکتر شفیعی کدکنی (م.سرشک)
__________________
.
.
ای مردمان ای مردمان از من نيايد مردمی
ديوانه هم ننديشد آن كاندر دل انديشيده ام
.
«اگر تنهاترین تنهایان جهان باشم خدا با من است»
«او جانشین همهء نداشتنهای من است»
«معلّم شهید دکتر علی شریعتی»
تا عاقل به دنبال پل می گشت
دیوونه از رودخونه گذشت ...