خودکشی عمیق یک بعد ازظهر
من
بیوگرافی یک انسان متوههم
که زیر سقف پانزده سالگی
جا ماند
-(آهای بچه!
از پله های سینما فاصله بگیر)
روی صندلی چوبی اش که می نشست
خیال را طوری می بافت
تا زمستان را به گردنم بیندازد
-(برف ها رو از جلوی در پارو بزن
باید به ساحل برس..ی..ی..یم)
ساعت شنی اش را کوک می کنم
ما هروز
همین را به خاطر می سپاریم
-(بیا اینجا...!
آدامس داری؟
چند؟)
آدم ها توهم عمیق زندگی اند
انگار که زیادی خلق شده باشند
مدام دور دست و پایم
با وَلع پیچ می خورند
-(چراغ ها رو خاموش کنی
دیگه پِت پِت نمی کنه..ه...ه)
من
بیوگرافی یک انسان احمقم
که زیر سقف زلزله
کتاب های نیچه را از بَر می کند.
...
.
.
هدیه مهاجر
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|