17 آبان 90
هنگــــم.خیلی هنگ !دوست دارم بلند ِ بلند جیغ بکشـــــــــــــم... آخه قرار نبود ! ینی .. اصن کسی نمی خواست این دوتا با هم باشن.
به هم برسند.بعد ِ سه سال ! اونم با کسی که دوسش داشت... او مای گاد !!
الان نمی دونم چی بگم ! فقط دلم می خواد بزنم زیر هق هق ... برا تمــام روزای خوب و بدی که با هم داشتیم. برا دعواهامون ، آشتیامون ، شیطونیامون ،
غصه هامون ... برای شبدرهای چهاربرگی که تولد ِ پارسال توو گردنش انداختمو همون روز از ته دل آرزو کردم اونو به تموم آرزوها و خوبی های دنیا وصل کنه.
به حرف بابا فک می کنم.میگف دختر بچه امشب هست ، فردا نیست ! و ما چقد به این حرفش میخندیدیم و برای با هم بودن همینو بهونه می کردیم.
"بابا میشه امشب پیش فرشته بمونم ؟خودت گفتی دختر بچه شاید فردا شب نباشه .. الان اگه فرشته شوهر کنه من چیکار کنم ؟ بابا میشه بمونم.. ؟"
اون میخندید وُ ما میموندیم و یه شب تموم نشدنی تا صبح .. گاهی گریه .. گاهی خنده ..
دنیایی داشتیم با هم . چه کارای یواشکی که کردیم و هیشوخت هیشکی جز خودمون نفهمید ..
همیشه یه پای ِ همه ی خرابکاری های من فرشته بود،اینقد که بقیه به بیرون رفتنا و رفت ُ آمدامون حساس شده بودن .
یواشکی قرار میذاشتیم. همیشه چیزی بیشتر از دوتا دخترعمو بودیم . چقد این روزا روزمرگی هام منو ازش جدا کرده بود ..
یاد فیلم BrideWars افتادم. یاد اِما و لیو . حالا باید بش بگم خوشبخت شی فرشته ی عزیزم.کاش خیلی ها بودن ! بابام .. بابات ...
به مَردت بگو ما تورو با لباس سپید تحویل دادیم ، همون سپیدم تحویل میگیریم.لکه م شد اشکالی نداره.فقط به قول سینا کوچولو یه وخ خش نگیره ! : )
√ من خوبم و دلتنگ ...
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|