
11-10-2011
|
 |
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی 
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
در قصه اي قديمي حکايت مي کنند که وقتي روزي روزگاري در سرزميني دور ,مردم گناهان بسيار کردند و مورد خشم خداوند قرار گرفتند خداوند بر آن شد تا تنبيهي سخت بر آنها مقرر فرمايد .
تنبيهي سخت تر از آتش و سيل و زلزله و قحطي و بيماري , تنبيهي که نسل ها را سوزنده تر از آتش بسوزاند بي آنکه کسي ببيندش يا بر آن واقف شود.
پس خداوند دو کلمه "دوستت دارم " را از ذهن و قلب مردم پاک کرد چنان که از روز ازل آن کلمات را نه شنيده , نه گفته و نه احساس کرده باشند.
ابتدا همه چيز عادي و زندگي به روال هميشگي خود در گذر بود .اما بلا کم کم رخ نمود . زماني که مادري مي خواست عشقي بي غش تقديم فرزند کند ,هنگامي که دو دلداده مي خواستند کلام آخر را بگويند و خود را يکباره به ديگري واگذارند , آنگاه که انسان ها ,دو همسايه , دو برادر , دو دوست در سينه چيزي گرم و صادقانه احساس مي کردند و مي خواستند که آن را نثار ديگري کنند زبان ها بسته بود و چشم ها منتظر و آن کلامي که پاسخگوي همه آن اين نيازها بود , از دهان کسي بيرون نمي آمد و تشنگي ها سيراب نمي شد. و بعد...
کم کم سينه ها سرد شد , روابط گسست و ملال و بي تفاوتي جايگير شد . ديگر کسي حرفي براي گفتن به ديگري نداشت.آدم ها در خود فسردند و در تنهايي بي وقفه از خود پرسيدند : چه شد که ما به اينجا رسيديم , کدام نعمت از ميان ما رخت بر بست؟ و اندوه امانشان را بريد . خداوند دلش بر اين قوم که مفلوک تر از همه اقوام جهان شده بودند سوخت و کلمات " دوستت دارم " را به ذهن و قلب آنها باز گرداند ...
خدا را شکر که ما هنوز ميتوانيم به يکديگر بگوييم : " دوستت دارم " !
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|