چی بگم والا!
همین الآن که دارم جوابتو می دم توسایت نشستم دارم سعی می کنم یکی از تمرینارو حل کنم(برنامه شو بنویسم)نمیشه !یعنی حالا حالاها نمیشه، بعد پرژه شبکه مونده، پرژه پایانی هم که همون پروژه نرم افزار باشه مونده حال درس خوندن هم نیست!بخدا دیگه خسته شدم از این همه استرس و کار و پروژه و ....
ببین دوسشون دارم اما مشکل اینه که قبل از اینکه انتخابش کنم دوسش نداشتم حالا ازش خوشم اومده اما اگه عاشقش بودم بین این و هر کار دیگه این اینو انتخاب میکردم!اما الآن دو دلم! می دونم اگه بخوام واقعا عاشق این رشته بشم دیگه باید تا آخرش برم و تمام عمرم پای لپ تاپ بگذره و وااااای یه عالمه چیز دیگه!خداتا فکر تو ذهنمه که از همشون می ترسم!
دو دلم، ترسیدم کارام مونده نمی دونم راه چیه چاه چیه و خلاصه یه عالم فکر دیگه!
حالا فهمیدی چرا استرس دارم؟
__________________
I know that in the morning now
I see ascending light upon a hill
Although I am broken, my heart is untamed, still
|