نمی دونم کجا خوندم شنیدم از کی بود ... که ما آدما راهِ درست رو می دونیم ولی به راهی که عادت داریم پیش می ریم ... در مورد هیشکی هم که درست نباشه، در موردِ من یکی درستِ ... آخه چقدر می تونم یه مسیر رو برمو برگردمو بازم برم؟؟؟ ولی این بار قسم می خورم راهِ درست رو نمی دونم ... فقط یه راهِ احمقانه بلدم که انتهاش یه دیوارِ سیمانیِ بلندِ ...
یکی بهم توصیه کرده بود توی زندگیت هدف داشته باش ... همیشه با این حرف مخالف بودم و شاید هنوز هم هستم، چطور باید هدفی تعیین کنم واسه جایی که نمی دونم چرا اینجا و چطور اومدم ... اما اون آدم بهتر بود بهم توصیه می کرد واسه اینکه زندگی بگذره هدف داشته باش ... و من حالا واسه این زندگی ای که دوست دارم بگذره، دو تا هدفِ کوتاه مدت دارم ... تو از ساختنِ من چه هدفی داشتی؟ که زندگیت بگذره؟؟؟ تو که دستِ خودتِ خب تمومش کن ... پس کلا یه هدفی داره آره؟؟؟ خوبه ... تو از اون دسته از ساخته های ذهنی که همیشه دوستش داشتم و دارم و هزارتا دین و مسلک تو رو تقویت نمی کنه و صد هزارتا هم بخوان دست به دست هم بدن که نباشی ... فکر کنم نشه ... اصلا همین که هستی من هستم