پریشب خیلی کم خوابیدم تقریباً تا صبح بیدار بود دیروز هم کلاس داشتم تا ساعت 1 بعد از اون امودم خونه یه چیز بخورم مادرم ماکارونی درست کرده بود هنوز دم نکشیده بود
تا ساعت 2 طول کشید
رفتم بخوابم که تازه یادم نوبت دندون پزشکی دارم ساعت 4 و رفتم دندون پزشکی تا ساعت 7 اونجا بودم و همینطور وقتهام داشت سپری میشد از دندون پزشکی که اومدم
رفتم خونه گوشیمو خاموش کردم تلفن ها رو قطع کردم
گفتم اگه نخوابم میت میشم !
حالا مادرم گفت بیا بریم هیئت و اصلاً هر کجا تو بگی عزاداری و .........
من گفتم اگه الان یکم دیگه ادامه بدم همینطوری ایستاده میخوابم اصلاً شارژ ندارم
سرمو که گذاشتم رو بالشت خوابم رفت بیدار که شدم دیدم ساعت 2:30 نصفه شبه !
همه برقها خاموش ! خیلی احساس تنهایی کردم

الان فکرم به امتحانای پایان ترمم هم هست