گریه دارم/خیلی.........................
.
.
درست مثل یک قطار
مثل یک کامیون
مثل چیزی که تنها بزرگ بود و غمگین زندگی کردم
و کسی نگفت چرا مثل یک قطار
چرا مثل یک کامیون
رضا بروسان
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|