پرواز
روز اول گفت:
- قلبم بد جوری میزند.
روز دوم گفت:
- کاش میشد پرواز کنم.
روز سوم احساس کرد میخواهد بالا بیآورد، دو دستی جلو دهانش را گرفت.
روز چهارم اتفاقی نیافتاد.
روز پنجم پرندهای از دهانش بال زد و رفت.
روز ششم مرد.
روز هفتم از شاخهای به شاخهای پرواز میکرد.
فرشتهها/ مینیمالهای رسول یونان
__________________
آدمی شده ام ک شب ها لواشک به دست بی هدف خیابان های شهرش را راه می رود؛ گاهی می ایستد. به آدم ها .. دیوار ها .. خیابان ها .. خیره می شود وُ دوباره راه می رود وَ نمی داند چرا راه می رود!
غزل/.
|