
12-12-2011
|
 |
ناظر ومدیر تالار پزشکی بهداشتی و درمان 
|
|
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 4,109
سپاسها: : 3,681
5,835 سپاس در 1,524 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نقل قول:
نوشته اصلی توسط baharBBK
میخوام یه شعر از حسین پناهی بزارم.شاعری که کمتر بهش توجه شده.
مگسی را کشتم.
نه به این جرم که حیوان پلیدیست و بد است.
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است.
طفل معصوم به دور سر من می چرخید,به خیالش قندم.
یا که چون اغذیه ی معروفش,تا به آن حد گندم.
ای دو صد نور به قبرش بارد.مگس خوبی بود.
من به این جرم که از یاد تو بیروونم کرد ...
مگسی را کشتم.
|
این شعرو خیلی دوست دارم و حفظ هم هستم باهاش حال میکنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ROJINAjoON
سلام دوستان
بهارجون شعر خیلی قشنگی بود . شعرهای زنده یاد حسین پناهی خیلی جالب و خاصه...
اینم یه شعر دیگه همراه با صدای خود حسین پناهی.
دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
واسطه نیار، به عزتت خمارم
حوصلهی هیچ کسی رو ندارم
کفر نمیگم، سوال دارم
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم میشه چیکارهام
میچرخم و میچرخونم ٬ سیارهام
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم که دل دارم، بستمش
راه دیدم نرفته بود، رفتمش
جوونهی نشکفته رو٬ رستمش
ویروس که بود حالیش نبود هستمش
جواب زنده بودنم مرگ نبود؛ جون شما بود؟
مردن من مردن یک برگ نبود؛ تو رو به خدا بود؟
اون همه افسانه و افسون ولش؟
این دل پر خون ولش؟
دلهرهی گم کردن گدار مارون ولش؟
تماشای پرندهها بالای کارون ولش؟
خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟
دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛ دویدم
چشم فرستادی برام تا ببینم؛ که دیدم
پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟
کنار این جوب روون معناش چیه؟
این همه راز، این همه رمز
این همه سر و اسرار معماست؟
آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟ نه والله!
مات و پریشونم کنی که چی بشه؟ نه بالله!
پریشونت نبودم؟
من،
حیرونت نبودم؟
تازه داشتم میفهمیدم که فهم من چقدر کمه
اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه
گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه
انجیر میخواد دنیا بیاد، آهن و فسفرش کمه
***
چشمای من آهن انجیر شدن
حلقهای از حلقهی زنجیر شدن
عمو زنجیر باف زنجیرتو بنازم
چشم من و انجیرتو بنازم
دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
|
اینم خیلی قشنگه ولی فکر نمیکنید جای این شعرا توی تاپیا اشعار زیبا هست؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط SOHRAB_HAZHII
"امان ز لحظه ی غفلت که شاهدم هستی !"
چند روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم . پس از انتخاب شیرینی ، برای توزین و پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم. آقای صندوقدار مردی حدوداً ۵۰ساله به نظر می رسید . با موهای جوگندمی ، ظاهری آراسته ، صورتی تراشیده و به قول دوستان " فاقد نشانه های مذهبی!"
القصه… ، هنگام توزین شیرینی ها ، اتفاقی افتاد عجیب غریب ! اتفاقی که سالهاست شاهدش نبودم . حداقل در مملکت گناهان کبیره مدتها بود که چنین چیزی را ندیده بودم. آقای شیرینی فروش جعبه را روی ترازوی دیجیتال قرار داد، بعد با استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم کرد . یعنی در واقع وزن خالص شیرینی ها(NET WEIGHT) را به دست آورد. سپس وزن خالص را در قیمت شیرینی ضرب کردو خطاب به من گفت: "۸۰۰۰تومان قیمت شیرینی به اضافه ۲۵۰تومان پول جعبه می شودبه عبارت ۸۲۵۰ تومان "
نمی دانم مطلع هستید یا خیر! ولی سایر شیرینی فروشیهای شهرمان ، جعبه را هم به قیمت شیرینی به خلق الله می فروشند. و اصلاً راستش را اگر بخواهید بیشترشان معتقدند که بیش از نیمی از سودشان از این راه است. اما فروشنده مذکور چنین کاری نکرد. شیرینی را به قیمت شیرینی فروخت و جعبه را به قیمت جعبه. کاری که شاید درذهن شمای خواننده عادی باشد ولی در این صنف و در این شهر به غایت نامعمول و نامعقول !
رودربایستی را کنار گذاشتم و از فروشنده پرسیدم : " چرا این کار را کردید؟!! " ابتدا لبخند زد و بعد که اصرار مرا دید ، اشاره کرد که گوشم را نزدیک کنم . سرش را جلو آورد و با لحن دلنشینی گفت : " اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. ویل للمطففین…" و بعد اضافه کرد : " وای بر کم فروشان! داد از کم فروشی! امان از کم فروشی!"
پرسیدم : " یعنی هیچ وقت وسوسه نمی شوید؟!! هیچ وقت هوس نمی کنید این سود بی زحمت را…." حرفم را قطع می کند : "چرا ! خیلی وقتها هوس می کنم. ولی این را که می بینم…" و اشاره می کند به شیشه میز زیر ترازو. چشم می دوزم به نوشته زیر شیشه : "امان ز لحظه غفلت که شاهدم هستی! "
چیزی درونم گر می گیرد . ما کجاییم و بندگان مخلص خدا کجا ! حالم از خودم بهم می خورد. هزاربار تصمیم گرفته ام آدمها را از روی ظاهرشان طبقه بندی نکنم. به قول دوستم Label نزنم روی آدمها! ولی باز روز از نو و روزی از نو. راستی ما کم فروشی نمی کنیم؟ کم فروشی کاری ، کم فروشی تحصیلی ، گاهی حتی کم فروشی عاطفی !!!!!
__._,_.___
|
این داستان بسیار زیباست
اما جای داستان در تاپیک داستان های کوتاه و تامل برانگیز هست 
بچه ها ی خواهشی دارم بیاین اینجا بیشتر باهم گپ بزنیم برای داستان و شعر و این جور چیزا تو پی سی پر از تاپیکه
البته گاهی در کنار حرفامون از شعر و داستان هم استفاده میکنیم و اشکالی نداره ولی اینجا رو بزاریم به همون حالت باقی بمونه و همش نیایم و گله و شکایت بکنیم ....از این چیزا همه جا هست اینجا بیاین متفاوت باشیم 
__________________
یک پاییز فقط برای من و تو
|
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|