شاید به باور کردنش عادت ندارد دل هنوز
شاید برای بودنش باید بسازد دل هنوز
روزی که دست آرزو بر زلفهایش شانه زد
تقدیر من با او شد و شاید نداند دل هنوز
مثل هوس بود و نیاز در خاطرات ذهن من
او بود و من بود و نیاز چیزی نخواهد دل هنوز
چیزی نخواهد دل هنوز اما پر از احساس ها
گویی که شرم عاشقیست،چيزي نخواند دل هنوز
لب در سكوت بين ما، آرام بود و بي صدا
مُهري بر آن پيشاني اش،شايد بنالد دل هنوز
خواهي نخواهي بوسه ها آرامتر از خيال
خيلي فراتر از خيال ، شايد بخواهد دل هنوز
ترسي ميان آرزو پنهان قلب عاشق است
تقدير را هرگونه بود ، بايد بخواهد دل هنوز