نمایش پست تنها
  #1400  
قدیمی 12-14-2011
hossein آواتار ها
hossein hossein آنلاین نیست.
مدیر بخش موبایل
 
تاریخ عضویت: Dec 2009
محل سکونت: شیراز
نوشته ها: 3,181
سپاسها: : 7,693

7,279 سپاس در 3,383 نوشته ایشان در یکماه اخیر
hossein به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

مرد جوان

مرد جوان می‌کوشد به مرد پیر ثابت کند که او، مرد جوان، تنهاست. به پیرمرد می‌گوید به شهر آمده است تا با آدم‌ها آشنا شود، اما تا به حال، موفق نشده حتی یک آدم هم پیدا کند. به وسایل مختلفی متوسل شده تا اعتماد مردم را جلب کند، اما همه را فراری داده است. آن‌ها می‌گذاشتند حرفش را تا آخر بزند، به حرفش هم گوش می‌دادند، اما نمی‌خواستند او را بفهمند. برایشان هدیه برده است؛ چرا که با هدیه می‌شود آدم‌ها را به دوستی و دلبستگی کشاند. اما هدایایش را نمی‌پذیرند و او را از خانه‌هایشان بیرون می‌اندازند. روزهای زیادی تعمق کرده که چرا مردم او را نمی‌خواهند، اما نفهمیده است. حتی خودش را دگردیسی داده تا دل مردم را به دست آورد، گاهی این شده، گاهی آن و موفق شده ظاهرسازی کند. اما از این طریق هم نتوانسته حتی دل یک نفر را به دست بیاورد. با چنان خشونتی با پیرمرد، که دم در خانه‌اش نشسته است، حرف می‌زند که ناگهان خودش شرم می‌کند. یک قدم به عقب برمی‌گردد و درمی‌یابد که هیچ تأثیری روی پیرمرد نگذاشته است. در پیرمرد هیچ چیز نیست که او بتواند حس کند. حالا مرد جوان به طرف اتاقش می‌دود و خود را می‌پوشاند.
__________________
گاهی حس میكنم

گذشته و آینده آنچنان سخت از دو طرف فشار وارد میكنند

كه دیگر جایی برای حال باقی نمی ماند...
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از hossein به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید