خیلی خوش پوش و متین و با ادب بود .
انقدر با مهربانی رفتار می کرد که جواد سخت به او دلبسته شده بود .
وقتی جواد می خواست از او صحبت کند
با یک برق شادی در چشمش از او حرف می زد .
از معرفتش ،ادبش ،مرامش می گفت .
انقدر تکرار کرده بود که مادرش هم سخت خاطر خواه او شده بود
و روزشماری می کرد که کی بیاید
که با خانواده برای خواستگاری به منزل انها بروند .
خلاصه روز موعود رسید و مراسم خواستگاری انجام شد .
از انجا که جواد بد جوری به نیلوفر دلبسته شده بود به هیچ چیز فکر نمی کرد
مگر وصال نیلوفر.
او قبل از خواستگاری به جواد گفته بود که اگر مامان مهر را بالا گرفت قبول کن و اصلا ناراحت نباش چون بلافاصله بعد از عقد به محضر می رویم و من همانجا مهرم را حلال می کنم.
خلاصه مخالفتهای پدرو مادر جواد با مقدار مهر به جایی نرسید
و جواد در میان جمع با قبول همه شرایط راه را بر همه بست .
چون مادر نیلوفر تهدید کرده بود که اگر از گفته من یک سکه کم شود
امکان ندارد که موافقت کنم.
روز عقد معلوم شد .عاقد امد و وقتی با تعداد سکه ها روبرو شد
خواست کمی داماد را نصیحت کند ولی کار از کار گذشته بود.
اقای داماد می گوید اقا شما بنویسید و درصدتان را بگیرید.
مادر نیلوفر می گوید به تعداد سال میلادی به علاوه دوازده سکه.
ما که ندانستیم 2011 چه ربطی به 12 تا سکه دارد.
خلاصه با خنده های مادر نیلوفر و سکوت خانواده جواد مراسم پایان یافت.
|