امروز صبح وقتی بچه ها رو بردم برسونم مدرسه ... در بین راه دیدم یهو یه پیره زن چادری پاش گیر کرد میخ های وسط خیابون و خورد زمین........ شانس آورد ماشینی که روبروش میومد سرعت نداشت .......... رفتم پایین کمکش کردم از زمین بلند شد .. گفت درد دارم فکر کنم پام شکست ..... گفتم حاج خانم صبح به این زودی داری کجا میری ( ساعت هفت و نیم صبح بود ) گفت ننه داشتم می رفتم روضه

بهش گفتم بشین تو خونه استراحت کن میری روضه چکار کنی ....... گفت بر می گردم خونه ...هر کار کردم نتونستم جابجاش کنم .. خیابون هم چه ترافیکی شده بود خدا میدونه ... به یه آقایی گفتم تورو خدا شما کمک کنید ..... بنده خدا اومد ولی پیره زنه اجازه نداد گفت نه ننه گناس....... خلاصه یه آقایی از کوچه اومد بیرون گفت من می شناسمش همسایه ایم می برمش ....... دیگه من رفتم و نفهمیدم کی و چجوری رفت خونه ......... ظهر که اومدم برم دنبال بچه ها از مدرسه بیارمشون دیدم یه آمبولانس سر کوچه شون بود .. اگه اشتباه نکنم یه جاییش شکسته بود اورژانس رو خب کرده بودن