
01-14-2012
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نمی ارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتــر نمــی ارزد
به کوی میفروشانش به جامی بر نمی گیرد
زهی سجاده تقــوا که یک ساغر نمــی ارزد
رقیبـم سرزنشها کرد کز این بـاب رخ برتــاب
چه افتاد این سر ما را که خاک در نمی ارزد
شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است
کلاهی دلـکش است اما به ترک سر نمــی ارزد
چه آسان می نمود اول غــم دریا به بوی ســود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی ارزد
تورا آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهانگیـری غـم لشکر نمــی ارزد
چو حافظ در قناعت کوش و ز دینی دون بگذر
که یک جو منت دونان دوصد من زر نمـی ارزد
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
ویرایش توسط رزیتا : 01-14-2012 در ساعت 06:23 PM
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|