امروز در ميان بعضی از فلاسفه جديد عقيده سومی پيدا شده است ، از نظراين عده ريشه همه عشقها امر جنسی است ،
ولی همين امر جنسی در شرائط خاصی تدريجا تغيير شكل میدهد و خاصيت جنسی و شهوانی خود را از دست می دهد وجنبه روحی و معنوی به خود می گيرد .
اين عده به دو گونگی عشق قائل هستند .
اما به معنی دو گونگی از لحاظ حالت و كيفيت و هدف و آثار ، نه دو گونگی از لحاظ ريشه و مبدأ .
ازنظر اين عده جای تعجب نيست كه يك امر مادی شكل معنوی بخود بگيرد ،
زيرا ميان ماديات و معنويات آنچنان ديوار غير قابل عبوری وجود ندارد
وبه قول يكی از اهل نظر هر امر معنوی ، اصل و پايه طبيعی دارد و هر امرمادی يك گسترش و بسط معنوی.
خواه عشق
ريشه غير جنسی داشته باشد و خواه نداشته باشد ،
و به فرض اول خواه بتواند تغيير شكل و ماهيت بدهد و جنبه معنوی و روحانی پيدا كند ، خواه نكند ، در اين جهت نمیتوانيم ترديد داشته باشيم كه عشق از لحاظ آثارروانی و اجتماعی ،
يعنی از لحاظ تحولاتی كه در روح فرد ايجاد می كند و ازلحاظ تأثيراتی كه در خلق آثار هنری و ذوقی و اجتماعی دارد ،
با يك شهوت ساده حيوانی كه هدفش صرفا ارضاء و اشباع است تفاوت بسيار دارد
حالت خاص شهوانی تا وقتيكه صورت شهوانی دارد مقرون به خودخواهی است و در اين حالت انسان به موضوع شهوت به چشم يك ابزار و وسيله نگاه می كند ،
اما همين كه شكل عشق به خود گرفت ،
موضوع دلخواه آنچنان اصالت پيدا میكند كه حتی از جان خواستار عزيزتر و گرانبهاتر میگردد و خواستارفدائی موضوع دلخواه خود می شود ،
يعنی شخص خواستار از خودی بيرون می رود و لااقل خودی او خودی طرف را نيز در بر میگيرد ،
از اين رو است كه عشق به عنوان مربی ، كيميا ، معلم و الهام بخش خوانده شده است .
|