نمایش پست تنها
  #1425  
قدیمی 01-19-2012
Afsaneh_roj آواتار ها
Afsaneh_roj Afsaneh_roj آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Dec 2011
محل سکونت: اصفهان
نوشته ها: 636
سپاسها: : 6,774

4,753 سپاس در 854 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Afsaneh_roj به Yahoo ارسال پیام
Arrow جریا ن چه کشکی چه پشمی

چوپانی گله اش را به صحرا برد و کنار درخت گردوی تنومندی اطراق کرد .



از درخت بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد ،


که ناگهان گردباد سختی در گرفت .


خواست فرود آید ، ترسید .


باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود را به این طرف و آنطرف می برد .


دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند .


مستاصل مانده بود .


از دور بقعه امام زاده ای را دید و گفت :


ای امام زاده گله ام نذر تو ، من فقط سالم از درخت پایین بیایم .


قدری باد ساکت شد و چوپان شاخه قوی تری گرفت و


جای پای محکم تری پیدا کرد .


دوباره رو به گنبد کرد و گفت : ای امام زاده


خدا راضی نمی شود که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند


و تو همه گله را صاحب شوی !


نصف گله را به تو می دهم و نصف دیگر برای خودم .


قدری پایین تر آمد وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت :


ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می کنی ؟!


آنها را خودم نگهداری می کنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می دهم .


وقتی کمی پایین تر آمد گفت : بالاخره چوپان که بی مزد نمی شود !


کشکش مال تو ، پشمش به عنوان دست مزد مال من .


وقتی باقی تنه را سر خورد و پایش به زمین رسید ،


نگاهی به گنبد امام زاده انداخت و گفت :


مرد حسابی چه کشکی چه پشمی ؟


ما از هول خودمان یه غلطی کردیم .


غلط زیادی که جریمه ندارد .



__________________

پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از Afsaneh_roj سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید