من از دفتر نشریه مزاحمتان می شوم .سردبیر نشریه فرمودند این پاکت را بابت مطلبتان
تقدیم کنم و فردا منتظر شما هستند.
تشکر کرد و به اتاق برگشت ،پاکت را به بی بی داد تا ان را متبرک کند
بی بی با نام خدا در پاکت را باز کرد.داخلش یک چک پول بیست هزار تومانیبود به عنوان ودیعه و نامه ای برای دعوت به همکاری و بستن قرارداد.
ماجرا را برای بی بی گفت بی بی با لحن معروف همه مادربزرگها تشویقش کرد.جای پدرو مادر شهیدش خالی بود.
با افتخار و غرور گفت:این نسخه را بده تا بروم داروهایت را بگیرم .بی بی با اکراه نسخه داد
می گفت:
این پول را برای خودت خرج کن نه من که چراغ عمرم فقط چند صباحی روشن است و بلبل صدایش را قاطی صدای بی بی کرده بود.
دستش در جیب شوارش می چرخید .این بار حرکت دستش کند شد .لبخندی بر لبانش غنچه کرد .اسکناسی از جیبش بیرون اورد و به پیرزنی که گوشه خیابان نشسته بود دادو پیرزن برایش دعای خیر کرد.
|