او باز هم پیاده می رفتولی خوشحال تر بود و قوت پاهایش بیشتر چرا که همان پول ناچیزش را صدقه داده بودو دعای خیری را توشه راه خود کرده بود.قدمهایش شمرده تر و باشکوهتر از قبل بود
او می دانست این راه ادامه خواهد داشت
پس توکلی تازه برمعبودش کرد و سپاسی دیگر روانه درگاهش ؛زیرا به او لیاقت داده بود
تا به پیرزنی که بارها و بارها دست خالیش را جلویش دراز کرده بود کمک کند
هیچ فکر نمی کردکه دست او دست خالی کسی را پر کندولی حالا دستش در دست خدا بود.
|