کابوس بيداری
بيا
لحظهها را دورِ اين صَحيفه يکجوری امضاکن ديگر.
نوشتنوانتظار وچرخيدنِ عَقربهها گِردِ ويرانههای من.
باورکن چيزيم نيست،
فقط دارم کمی میميرم.
حالا تو تشريح کن مرا
اگر نمیخواهی تشييع کن مرا
من از سکوت زاده شدم
و از تنهايیِ لحظهها
و لحظههای تنها گذشتم
تا خودم را در تو گُم کنم.
دريچههای سياه،نقطه،خط،دايره
تکرار میشودـ
درهاوديوارها و صندلیها
به آمدنت چشم دوختهاند
از صدا عُبور کن
و در آن سوی زخم، از پُشتِ قرمزهای سوخته پيداکن مرا.
يک نفر هر شب در رؤياهای من
خود را دار میزند
در پشت گامهای باران
بر صفحه سفيد باد.
|