نمایش پست تنها
  #2993  
قدیمی 01-31-2012
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نجات با این حرف زدنت یاد بچگیهام افتادم
یادمه رفته بودیم یکی از روستاهای اطراف اسلام آباد
دختر فامیلمون که از من چند سالی بزرگتر بود دست منو گرفت که ببره حیاطشونو بهم نشون بده، شب بود و تاریک، یه گوسفند یا بزی رو دقیقا یادم نیست رو دیوار دیدم و ترسیدم که بهم گفت نترس این واقعی نیست کِی (کاه) کردیم توش تا آدم رِخِش بره
الان کرمانشاه زندگی میکنه و با هم در ارتباطیم، هروقت می بینمش این جملشو بهش میگم، میگه کوره ولمان بکوو تیرانی
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری

ویرایش توسط رزیتا : 01-31-2012 در ساعت 09:04 PM
پاسخ با نقل قول
6 کاربر زیر از رزیتا سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید