*گفتی که چو خورشید زنم سوی تو پر*
*چون ماه شبی می کشم از پنجره سر*
*اندوه که خورشید شدی تنگ غروب*
*افسوس که مهتاب شدی وقت سحر*
__________________
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نيست
و دلم بس تنگ است ،
بی خيالی سپر هر درد است ،
باز هم می خندم ،
آن قدر می خندم که غم از روی رود