
02-12-2012
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
از دستفروشی تا استادی دانشگاه با عبور از دالان تاریك زندگی
موفقیت اتفاقی نیست/
از دستفروشی تا استادی دانشگاه با عبور از دالان تاریك زندگی
كرمانشاه- بعضی وقتها در جای خود می ایستیم و از اینكه نمی رویم گلایه داریم ولی بی خبریم كه تا حركتی نباشد، رفتنی هم در كار نیست و آنچه در این مسیر پر تلاطم زندگی انسان را به سرمنزل مقصود می رساند، همانا سلاحی برنده بنام اراده است...
به گزارش خبرنگار ایرنا، گاهی وقتها ما آدمها اینقدر ظرفیتمان كم می شود كه از مرارتهای روزگار و شداید زندگی بی امان از كوره در می رویم و آسمان و ریسمان را به هم می بافیم كه گویی چرخ گردون همه توانش را برای بر زمین زدن ما بكار گرفته و دریغا كه در باد این تفكر می خوابیم و غافل می شویم كه خالق قادر هیچ كاری را بی حكمت نمی گذارد.
شاید یكی از دلایلی كه برخی از جوانان با استعداد ما نمی توانند آنگونه كه بایسته است به درجات عالی اجتماعی، علمی، اقتصادی و .. برسند جدای از عوامل بیرونی و شرایط محیطی، نداشتن ایمان قوی و قاطع و درست هدف گیری نكردن آرمانها در زندگی و البته یاس و ناامیدی و بی توكلی باشد ولی بسیار بوده اند كه توانسته اند خلاف این رویه های عرفی را در جامعه كنونی ما ثابت كنند و بیاموزند كه می توان بهتر شد به شرطی كه بخواهیم.
در روزگاری كه مصرف زدگی، وارداتی بودن، بی تكلفی و بسیاری صفتهای نكوهیده دیگر در میان ایرانیان یافت می شد و حتی زمانی با حسرت به آسمانها می نگریستیم و شبانه به ستاره های چشمك زن كهكشان راه شیری خیره می ماندیم و شوق پرواز به فضا به رویایی دست نیافتنی تبدیل شده بود اما جوانان این مرز بوم با اراده، ایمان و دانش و توكلشان برای همیشه این رویا را به محاق فرستادند و امروز صحبت از سفیرها، امیدها و نویدهای ایرانی در فضاست براستی چه كسی باورش می شد؟
این بار اراده جوانان ایران زمین از آستین مردی برون آمد كه هرگز روشنایی را در دیدگانش حس نكرد و فقط صدای اذانی را شنید كه ملای روستای شان در گوش نوزادانه وی نواخت!
او مردی است كه وقتی با هزاران نداری و مشقت بزرگ شد و سرپا افتاد، تا خودش را شناخت هر آنچه بود زنبیلی در دستانش بود كه به روستاهای اطراف سركشی می كرد و با دوره گردی روزگار می گذراند.
داستان غفور از این جهت حایز اهمیت است كه وی هرگز باور نداشت كه نمی بیند در عین حالی كه به اذن پروردگار دیدگانش از همان بدو تولد سویی نداشت و همیشه در دل بزرگش دنبال رویاهایی بود كه گویی تا 15 سالگی آنها را گم كرده بود و چنین بود كه به یكباره با خروش بهار طبیعت در فروردین ماه سال 72، وی نیز تولدی دگر بار یافت و شكوفایی در راه...
نگاهی به زندگی این جوان هموطن كه اكنون به درجه استادی دانشگاه و تحصیلات عالیه رسیده و آغازین روزهای جوشش اراده اش برای 'تغییر' را از كلاسهای نهضت سوادآموزی كلید زد، در نوع خود می تواند بهترین آموزگار برای كسانی باشد كه از صبح تا شب ناله و فغان می كنند و آیه یاس ورد زبانشان است.
غفور سلیمانی، می گوید: در خرداد ماه 1357 و در روستای 'بنچله' از توابع شهرستان روانسر و در خانواده ای محروم از لحاظ مادی اما با نگرشی به وسعت دریا متولد شدم از همان بدو تولد دست تقدیر چنان بود كه نابینا باشم.
واكنش وی به نابینایی بعنوان یك نقیصه هم جالب است و بر این باور است كه نابینایی خواست خداوند بوده و فكر می كنم این هم یك نعمت الهی است ولی تمام زندگیم را تحت تأثیر قرار داد به طوری كه پدر، مادر و خواهرم ( كه از خودم از لحاظ سنی كوچكتر اما همواره معلم من بوده و هست)، تمام داشته هایشان را در طبق اخلاص نهادند كه من نابینایی را احساس نكنم.
وی می افزاید: حدود 12 سالم بود كه زنبیل دست فروشی و چرخ میوه را در دستهای خود دیدم سه سال بر این منوال گذشت، دیگر در روستای خود و روستاهای اطراف به عنوان یك نابینای تا حدی مستقل، شناخته شدم اما كنجكاوی و علاقه مندیم به بیشتر دانستن مرا وادار به گرفتن تصمیمی مهم كرد.
وی اضافه می كند: نقطه تحول در زندگی ام، اتخاذ تصمیمی بود كه شاید در حالت عادی سخت به نظر برسد اما من راهم را انتخاب كردم و با توكل بر خداوند پیش رفتم مثل موضوع انشاهای سنتی مدارس ما ایرانیان كه علم بهتر است یا ثروت، تصمیم گرفتم راه علم و كسب دانش را در پی بگیرم.
البته در اوایل جوشش چشمه اراده غفور مشكلات هم كم نبودند؛ وی اذعان می كند كه مثلث نابینایی، ضعف شدید مادی و روستایی بودن از جمله موانعی بودند كه بارها خواستند مرا منصرف كنند اما راه چیز دیگری بود تصمیمی كه هر روز با من رشد كرد؛ 15 فروردین 72 پس از زمستانی خواب آلود با زنده شدن دوباره طبیعت من نیز به خودم آمدم و با رفتن به كلاسهای نهضت سوادآموزی و آموزش و پرورش استثنایی شهرستان جوانرود درس و تحصیل را شروع كردم؛ روزها، ماهها و سالها طی شد هر روز راه خاكی و گلی روستای بنچله از توابع شهرستان روانسر استان كرمانشاه را تا رسیدن به جاده ی اصلی طی می كردم از آنجا نیز با ماشین به شهر می رفتم و پس از اتمام كلاس، باز می گشتم.
بدین سان بود كه زندگی این روشندل توانا دچار دگرگونی شد بطوریكه وی دیگر آن 'غفور دست فروش' سابق نبود و به دانش آموزی منضبط، درس خوان و علاقه مند به علم و طرف صحبت و توجه بسیاری از مردم شده بود.
وی می گوید: یادم است كه مردم از جمله دانش آموز، راننده، كشاورز، دامدار و ... در مورد من و زندگیم می پرسیدند و من نیز با صبوری خاصی با آنها هم كلام می شدم.
اوج درخشش این جوان نابینا را می توان در ورود به دانشگاه كه شاید هراس انگیزترین مسیر مقابل جوانان كشورمان یعنی عبور از سد كنكور باشد، است.
وی در این خصوص می گیود: سال 81 با رتبه یك هزار در كنكور سراسری پذیرفته و ظرف سه سال و نیم مدرك كارشناسی علوم سیاسی را از دانشگاه رازی كرمانشاه اخذ نمودم در همین مدت، چندین بار در آزمون های مختلف شركت كردم تا اینكه در آزمون دانشگاه آزاد اسلامی در مقطع كارشناسی ارشد پذیرفته و اكنون تقریبا در انتهای راه و رسیدن به درجه دانش آموختگی می باشم.
وی البته اشتهایی سیری ناپذیر در مسیر علم و آموختن دارد و بر این باور است كه مسیر كسب علم و دانش پایان ندارد؛ باید رفت و بزرگ شد تا به ملت، كشور و هموطنان خدمت كرد.
وی می گوید: من آرمانهای بزرگی در سر دارم می خواهم به جوانان كشورم بگویم كه خودشان را باور داشته باشند آنها بسیار مستعدند و می توانند به همه جا برسند به شرطی كه اراده كنند و در دام اعتیاد و مواد افیونی نیفتند و راه را درست برگزینند.
مشكلات مادی و اقتصادی مهمترین مانع بر سر راه غفور سلیمانی است، خودش این مشكلات را چنین بیان می دارد: مساله اشتغال و مسكن مهمترین مشكلات كنونی بنده می باشند با وجود اینكه حدود یك سال است كه ازدواج كرده ام اما فاقد مسكن می باشم و در زمینه اشتغال نیز با وجود داشتن كارشناسی علوم سیاسی در هیچ جا شاغل نشده ام هرچند مدتی است با دعوت رییس دانشگاه آزاد اسلامی شهرستان روانسر بعنوان مدرس حق التدریس همكاری می كنم.
وی می افزاید: اكنون برای ادامه تحصیلم در مقطع كارشناسی ارشد با محدودیت پرداخت شهریه روبرو هستم كه امیدوارم سازمان های متولی این امر با احساس مسوولیت بیشتری این قضیه را حل و رفع نمایند.
سلیمانی ادامه داد: سال 88 در برنامه ماه عسل شبكه سه سیما شركت نمودم بعد از پایان برنامه قولهایی برای مرتفع ساختن مشكلات از جمله مشكل مسكن داده شد اما متاسفانه هیچگاه به واقعیت نپیوست.
وی خواستار دیدار با رییس جمهور كشورمان است و می گوید: سالهاست كه آرزو دارم ریاست محترم جمهور جناب آقای دكتر احمدی نژاد را ملاقات نمایم از ایشان و یا همكارانشان تقاضا دارم زمینه این ملاقات را فراهم نمایند.
غفور سلیمانی در پایان سخنان خود، به جوانان هم سن و سالش نیز توصیه می كنم هیچ گاه از یاد خداوند متعال غافل نشوند و همواره هرگاه با مشكلی مواجه می شوند به خدا توكل كرده و پیش بروند، علم آموزی و علم اندوزی را نیز هیچ گاه فراموش نكنند تا ملت و مملكت مان همواره پیروز و سربلند باشد.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|