تو با خیال راحت رفتی اما من...
روزی خواهیم رفت , برای همیشه و آزادنه از ورای سپیدی ها نظاره گر تمام سیاهی ها می شویم
من نیز آمده بودم که بروم مثل تمام آمدنی هایی که باید می رفتند
شاید فرصتی نبود برای شقایق که غریبانه در سوگ گلبرگ های پر پر شده اش بلور اشک هدیه دهد
اما میدانم که اینک برای تمام ترنم ها زمان دارم....
شعری برای سنگ قبرم!
من اینجا ساکنم , باور کن این جا هم تو را دارم
که می خوانی برایم قصه ی راز شقایق را
حلالم کن که می دانم سراسر عذر و تقصیرم
تو بارانی شو و بشکن , سکوت این دقایق را
|