مردم گرد ھم جمع شدند و راه نجات را در جبران گناه يافتند، گناھی كه بخاطر عدم احداث
زيارتگاه و معبد و مكانی مقدس برای عبادت مرتكب شده بودند. بنابراين تصميم گرفتند به جبران
خطاھای خود بپردازند. پس جواھرات و زينت آلاتی را كه در ابتدا با خود آورده بودند و برای آنھا
در آن دره استفاده ای وجود نداشت جمع آوری و به رسم امانت به من سپردند تا اشياء مقدسی تھيه و
اينگونه برای رھايی از بيماری طلب كمك و ياری نمائيم
من چھره آفتار سوخته اين مرد كه نگرانی و اضطراب بر ھمه وجودش مستولی شده بود را
بخوبی بخاطر دارم، مردی كه چشمانی چروكيده و تقريباً نابينا داشت. او ھمچنان درد دلھای خود
را در جمع مردم می گفت و بدنبال يافتن كشيشی برای کمک به مردم بود تا قبل از آنكه بيماری
جلو چشم مردم را پرده كوری افكند راه درمانی بيابد. او با ھمه وجود تلاش می كرد تا در نھايت با
دستی پر و قلبی مملو از اميد بسوی دره باز گردد، اما حادثه زلزله تنھا راه ورود به آنجا را بسته
و دره را در ميان كوه ھای سر به فلك كشيده محو كرده بود. آن مرد نسل پانزدھم انسان ھايی بود كه
به آن دره زيبا مھاجرت كرده بودند.
دنباله داستان تلخ زندگی او را كسی بدرستی بخاطر نم یآورد، اما آنچه مشھود است وی پس از
مأيوس شدن از رساندن كمك به مردم ساكن دره در سايه غم و غربت و دوری از زن و فرزند و
دوستان چشم از جھان فرو بست و بتدريج از خاطره ھا محو شد، اما داستانی كه او تعريف كرده بود كم كم بنام افسانه كشور كورھا در بين مردم معروف شد.
|