اين است
داستان آن مرد:
او كوھنوردی بود از نزديكی شھر« كيوتر »مردی سفر كرده و دنيا ديده، انسانی متھور كه در
طول حياتش مطالعات زيادی انجام داده بود. او به ھمراه گروھی از كوھنوردان انگليسی عازم« اكوادر »بود تا جايگزين يكی از راھنماھای سوئيسی كه در حين كوھنوردی بيمار شده بودگردد، نام او نونیاز بود.گروه جديد كوھنوردان راه خود را در ميان ارتفاعات
« آند »ادامه می دادند. اعضای گروه به پارسكوتوپتل »
رسيدند، جايی كه نونياز از دنيای انسان ھا محو و ناپديد گرديد. نزديك غروب
خورشيد بود، اعضای گروه ناپديد شدن نونياز را پس از مدت كوتاھی دريافته و فرياد كنان او را
می خواندند و به ھر طرف جستجو می كردند اما اثری از او نيافتند. خورشيد نيز به ھمراه نونياز
ناپديد شده بود. اعضای گروه خسته وكوفته در حاليكه از شدت سرما خون در رگ ھايشان منجمد
شده بود، در انتظر صبح روشنی بخش سرپناھی تھيه كردند اما ھيچكدام تا صبح خواب به
چشمانشان راه نيافت.
با ظھور اشعه ھای طلائی خورشيد بر پيكره سفيد و شيش های ارتفاعات، اعضای گروه جستجویدوباره خود را آغاز كردند و پس از مدت كوتاھی اثر خراشيدگی بھمن عظيمی را در جائيكه
نونياز ناپديد شده بود ديدند. او به ھمراه بھمن عظيمی از دامن هھای تند بطرف دره ای مھيب لغزيده
بوده، دره ای كه چشم توان كاوش در اعماق آن را نداشت.
كوھنوردان در لبه دره مدتی به نظاره ايستادند، درختان تنومند در اعماق آن دره ھولناك ھمچون
بوته ھای نورسته بنظر می رسيدند و آنجا كشور گم شده و افسانه ای كورھا بود.
اما اعضای گروه حتی تصوراتشان نيز از پائين آمدن از ديوار هھای عظيم و عمودی آن دره عاجز
بود. پس ھمه دوستان برای او تاسف خوردند، تاسفی از اعماق وجود، بخاطر از دست دادن نونياز
و پس از مدت كوتاھی به راه خود ادامه دادند.
|