پس از مدتی نه چندان طولانی، از خواب شيرين بيدار شد، اطراف خود را با دقت بيشتری
نگريست، ھمه اطراف دره را صخره ھا و پرتگاه ھای عمودی سر به فلك كشيده احاطه كرده بودند،
آنجا يك دره بود، در های مرموز در اعماق زمين، دارای مناظر زيبا و شگفت آور، ھمه جا سرسبز
و خرم، نغمه افسون كننده پرندگان، و چشمه سارھای بی شمار و زيبا.
اما ناگھان چيز ديگری توجه نونياز را بخود جلب كرد، تكه ھای سنگ كه مانند خوشه ھايی منظم
در پائين دره روی ھم چيده شده بودند، بنظر می رسيد دست انسان ھايی در ساختن آنھا نقش داشته
است. نونياز به خود تكانی داد و برای مدتی، در حاليكه مانند ماری خود را به تخته سن گھا
می سائيد از دامنه كوه بطرف پائين آن دره مرموز حركت كرد. او ھمچنان تلاش می كرد، نور
خورشيد باز كم رنگ و كم رنگتر م یشد، آواز پرندگان رو به خاموشی م یرفت و بزودی تاريكی
زودرس دره فرا م یرسيد. نونياز در پناه تخته سنگی نشست با دقت نگاھی به ته دره
انداخت، انگار شعله ھای نور ضعيفی از پس سنگھا سوسو می زدند، سنگ ھايی كه از دور منظره
خوشه گندم را داشتند. نونياز چند ساقه برگ از بوته ای جدا كرد و مشغول جويدن آنھا شد تا شايد
گرسنگی خود را كمتر احساس كند.
نونياز نزديك ظھر روز بعد موفق شد خود را به پائين دره برساند، بسيار خسته و گرسنه بود، در
گوشه ای نشست و مقداری آب نوشيد و در حاليكه با كنجكاوی زيادی به اطراف می نگريست ھر
لحظه بر شگفتی او افزوده می شد. بيشترين سطح دره را مزارع شاداب به طرز خاصی پوشانده و
با گل ھای زيبايی زينت يافته بودند، مزارعی كه با مھارت دست انسان تجلی يافته و به شكل
منظمی آبياری می شدند. جريان صاف و زلال آب چشمه سارھای دامنه كوھھای اطراف در مياندره به ھم پيوسته و بصورت نھری جاری بود، و اينھا نشانی از زندگی مردمی متمدن در اين
گوشه دور افتاده و فراموش شده دنيا را تداعی می كرد.
|