نقل قول: نوشته اصلی توسط bigbang آها بلاخره طلسم شکست ! شما پست دادی ! من نمیدونم چرا تا الان از این دعاها نکردم ! در مورد مسئولیت زندگی آره ما همه دلمون میخواد فقط شما نیستی ! حالا برای خوشحال شدن شما (خدایا همه درساشو خوب امتحان بده مینا خانوم انشاءالله ) انگار خدا منتظره ببینه من چی میگم ! کَیف تهران آب و هواک ؟ تهران با یزدی ها میسازه یا نه ؟ بدخواه مدخواه داری مینا خانوم بگو با نیسان صبا خانوم و گرز فرانک خانوم و مهدی و سهراب و .... میریزم سرشون بعد خوب کتکشون که زدیم میریم پیش شروین کله پاچه میخوریم یادش به خیر اون موقع هایی که شما تو آموزشگاه به بچه ها کامپیوتر یاد میدادید کی فکرشو میکرد یه روز معلم کامپیوتر روانشناسی بخونه تو ارشد دنیا رو میبینی چه عجب اقا محمد من باورم نمیشه شما از درس خوندن دست بر داشته باشی من تا یادم می اومد شما هی از درس خوندن مینوشتی من خجالت می کشم بگم من یه بار هم اندازه شما درس نخوندم کلا من عشقی کتاب میخونم طلسم شما شکوندی اخه من دلم میاد شما یه باز از درس خوندن ننویسی من جواب شما رو ندم راستش وایمکس را شارژ نکردم..و با دایل میام واسه همین زیاد نیستم هوای تهران را بچه تهرونی ها بپرسید تهران هوا به شدت 2 روزی میشه که سردهههه... در مورد یزدی بودنم شاید خودخواهی م باشه ولی افتخار میکنم که یزدی هستم هر جا میرم و میگم یزدی هستم کلی تحویلم میگیرن...انگار بهم اعتماد میکنن..میگن آدم های بی آزار و آرومی هستن منم میگم بقدری امنیت هست که در ماشین باز بزار برو و خیالت راحت باشه وقتی هم میرم ترمینال غرب اونجا میگم خدا رو شکر یزدی هستم..البته واسه تمام این حرفام دلیل و سند دارم هر چند چیز هایی دیگه ی هم داره که دوست ندارم ولی وقتی میام تهران کلا خوشحالم یزدی هستم و اینم بگم همه جای ایران عزیز و دوست داشتنی هست بدخواه که فعلا ندارم...باشه حواسم هست اگه کسی اذیتم کرد سریع به صبا خانوم زنگ بزنم فقط گرز فرانک خانم یادتون باشه گفته واسه عروسش هست مواظبش باشین آره اقا محمد غمم تازه نکن همین چند روز به دوستام میگم استادمون یا دوستان ازم می پرسن لیسانست چی بوده ..انگار عجیب ترین چیز دنیا رو شنیدن خودمم تمام انگیزه مو از دست میدم میگن وای ی ی ی نرم افزار کجا و مشاوره کجا هر چند میام کتاب هایی که جدیدا خریدم می بینم باز کلی انگیزه پیدا میکنم یه چند کتاب گرفتم حتما یادم باشه به شماها هم معرفی کنید کاش کتاب اینقدر گرون نبود دلم برای بچه ها تنگ میشه هر جا یه کودک ابتدایی ببینم باهاش حرف میزنم و شیطنت میکنم نقل قول: نوشته اصلی توسط shokofe مینا ساعت 5 ناهار میخوری زخم معده میگیری ها از دست توووووووووو چرا جدیدا" این طوری شدی ؟؟؟؟ کلاستو چرا نرفتی؟؟؟؟ باید حواسم بهت باشه این طوری نمیشه حالم خوف نبود مامان شکوفه توی این خونه هم فقط من ناهار درست میکنم من خونه رو تمیز میکنم من خرید خونه رو انجام میدم واسه همین یه چند روزی میشه اعتصاب کردم هر کسی یه وظایفی داره دیگهههه...من کزت شدم جدیدا چه جوری شدم..خل شدم..نه بابا از اول خل بودم بقول امضای اقا محمد گاهی اوقات باید بزنی به سیم آخر نقل قول: نوشته اصلی توسط Saba_Baran90 آنا چرا اینجوریه! من هیچ کاری هم نداشته باشم باز موقع درس خوندن چیزی دارم بهش فکر کنم!(اصلا هم مشکوک نبودم!) مینا جون کسی اومد به منم یه ندا بده! راس میگه ممد! ما شدیم جوخه دعوا! صبا جون متوجه این جمله یی که گفتی نشدم.... من کلا عادت دارم موقعی درس خوندن فقط حواسم به درس باشه اگه ببینم تمرکز ندارم درس رو بیخیال میشم یعنی زمان غیر مفید ندارم 1 ساعت درس بخونم میخوام حداقل 50 مین اون کاملا مفید باشه کی اومد ...منظورت شوهر هست؟ نه والا این چیزی که من از پسرهای این زمونه دیدم این بوده یا دنبال دختر پولدارن که باباش وضعش خوب باشه یا سر کار بره یا خمیر توی دستش باشه که من حاضرم 100 تا مسئولیت داشته باشم ولی فردیت خودمو از دست ندم من میخوام خودم باشم نه مینایی که یکی دیگه بخواد همین مینایی که جدیدا فهمیدم خودخواه هم هست ولی تلاش میکنم اگه رفتار نامناسبی دارم تغییر بدم و انعطاف پذیر بشم خمیر بازی نمیخوام باشم که به هر شکلی طرف مقابلم میخواد باشم
مینا ساعت 5 ناهار میخوری زخم معده میگیری ها از دست توووووووووو چرا جدیدا" این طوری شدی ؟؟؟؟ کلاستو چرا نرفتی؟؟؟؟ باید حواسم بهت باشه این طوری نمیشه
