یک شب پیش خودم گفتم بیایم و تصور کنم همه چیز درست میشد
تو مال من میشدی !
من را دوست میداشتی
آونوقت با هم میرفتیم دریا ، با هم میرفتیم جنگل میرفتیم آبشار با هم رنگین کمان تماشا میکردیم
سیبی را از وسط برایت نصف میکردم
نصف من نصف شما
برایت ذره ای آب رودخانه می آوردم از بالای بالا جایی که آبها آلوده نیست
جایی که لازم نبود سهراب بگوید آب را گل نکنیم
تو برایم قصه میگفتی من هم برایت شعر میخواندم
نان و پنیری با هم میخوردیم
شاپرکها را تماشا میکردیم
میرفتیم گندم زار با هم شعر گل گندم میخواندیم
ساقه ای گندم میچیدم میگذاشتم در کلاف موهایت
دست هم را میگرفتیم میچرخیدیم میچرخیدیم میچرخیدیم میچرخیدیم
آن وقت من دور تو میگشتم تو دور من میگشتی !
میرفتیم کوه آن جا برایت آدم برفی درست میکردم بعد با هم برف و مربا میخوردیم !
روی شانه هایم مینشستی دزدکی از درخت خانه همسایه گیلاس میکندیم با هم میخوردیم
دو کاغذ بزرگ مییگرفتیم با هم نقاشی میکشیدیم
اینقدر به تو میگفتم دوستت دارم تا گونه هایت سرخ میشد
و ...... هرگز ترکت نمیکردم
هرگز ترکت نمیکردم
هر وقت اخم میکردی و ناراحت بودی شانه های من از آن تو بودند هر چه میگفتی میگفتم چشم و انجام میدادم
نمیگذاشتم کسی تو را ناراحت کند
غم و غصه هایت را میشستم