گاهی اوقات تصور بعضی اتفاقها که برام میفته خیلی سخت هست
مثلاً یکدفعه برام سوال میشه چرا همه چی یکدفعه خراب شد ؟
بعد که بیشتر دقت میکنم جواب سوالهام رو پیدا میکنم امروز وقتی رفتم دانشگاه متوجه شدم چرا بعضی از همکلاسیهام وقتی منو میبینن روشون رو یه طرف دیگه میکنن که برمیگشت به کاری که من خودم در حقشون انجام دادم
یا چرا یکی از استاد ها تو کلاس من رو تماشا میکرد و همش منتظر بود تا من یک سوتی چیزی بدم و بکوبه چون من تو کلاسی که قبلاً باهاش داشتم رفتار مناسبی نداشتم
آدمها آیینه هم هستن گاهی ییه سری اتفاق ها میفته که تو تصور میکنی اصلاً مقصر نیستی تو اون لحظه احساس میکنی بهت ظلم شده اما یک روز یا دو روز که میگذره میفهمی حقت بود ! و این خیلی خوبه !
امروز احساس کردم زندگی ام یه مقداری خطی شده از اون هیجان سابق برخوردار نیست باید یک کاری کرد باید یک قدمی بردارم باید تغییری بدم شاید تو محیط اتاقم یا تو سرو وضعم شاید باید یکم ورزش کنم یه دستی به سر و وضعم بکشم
4 تا کتاب بخرم برم یک کفش جدید برا خودم بخرم
برم بازار 4 تا مغازه نگاه کنم یا با این گروهای کوهنوردی دسته جمعی برم یه جایی کوهی تپه ای دلم باز شه
خلاصه یه تغییری باید تو این وضعیتم به وجود بیارم !
یه فیلم جدید قشنگ هم سراغ ندارم پاشم برم دانلود کنم نگاه کنم کیف کنم
این فیلم ها تازگی همشون بی تربیتی هم شدن نمیتونی با خانواده تماشا کنی
سریال هم بیگ بنگ هنوز تو همون فصل5 قسمت 17 باقی مونده
امشب یه جورایی خیلی زد حال شده بچه ها هم یه مدته رمق ندارن خونه ما هم که داستانش معلومه
دوست من سینا تعریف میکنه من برای این که از یکنواختی برم بیرون میرم باشگاه کاراته اونجا وایمیسم قشنگ یک 15 دقیقه تا نیم ساعت کتک میخورم قشنگ تنم گرم میشه نمیدونی چه حالی میده البته یه مقداری عجیب غریبه
قبلنا باشگاه بدنسازی میرفتم ولی وقتی دیدم بهشون هورمون و دارو از این جور زهر ماری ها میدن بیخیالش شدم این که میگن اینا همش باد واقعاً راسته همه هییکلشون همش باده !
هر چند دانشگاه وقتم حسابی پر خواهد کرد این اسفند هم تموم نمیشه زودتر عید بیاد !
ویرایش توسط bigbang : 02-24-2012 در ساعت 12:29 AM
|