نمایش پست تنها
  #4453  
قدیمی 02-24-2012
Saba_Baran90 آواتار ها
Saba_Baran90 Saba_Baran90 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2011
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 902
سپاسها: : 10,211

6,252 سپاس در 1,423 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

ناامید نیستم ممد جون
تکلیفم با خودم آینده ام معلوم نیست
نمی دونم می خوام چیکار کنم
دوس دارم اگه قراره 30 سال از عمرمو یه جا بگذرونم کارمند بانک باشم
اما حس می کنم اونطوری دارم به هرچی که بشه قانع میشم
برای مامانم خیلی مهمه که من برم سر کار
خودمم خوشم میاد : این ایده استقلال دوس داشتنیه
اما من حس می کنم زندگی باید اسپشال تراز این حرف هاباشه
دوس ندارم از کرمانشاه برم اینجا هم نه زبان برای ارشد گرایش درست و حسابی ای داره نه کامپیوتر
همه دوروبری هامون هم از من توقع دارن که البته اصلا برام مهم نیستن
چون وقتی دانشگاه کامپیوتر قبول شدم بدون اینکه کسی از حال خودم خبر داشته باشه حتی یه تبریک هم تحویلم ندادن خیلی هاشون هم اساسی زدن تو ذوقم
تمام روز رو به این فکر می کنم که چیکار کنم بعد آخر روز می زنم تو سر خودم که هیچ کاری نکردم!
منم معتقدم اگه آدم چیزی رو بخواد به حز خواست خدا هیچی جلوشو نمی گیره
اما آدم اول باید بدونه چی می خواد
من فکر می کردم می دونم و وقتی همه دنیا بهم می گفتن بهتره رویایی نباشم با تمام وجود جلوشون وایمیسادم که رویای آدمه که به آدم مسیر حرکت می ده
اما حالا رویا دور شده من تنبل! یه نیروی درست و حسابی می خوام که هولم بده!
دانشگاه برای همه همینطوره اما باز هم عنصر علاقه شرایطو قابل تحمل تر می کنه!
برای شما که پسری شرایط یه جور پیچیده اس برای ما یه جور
شماها باید چقدر درس بخونین که بهتون معافی بدن؟
__________________
I know that in the morning now
I see ascending light upon a hill
Although I am broken, my heart is untamed, still
پاسخ با نقل قول
6 کاربر زیر از Saba_Baran90 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید