
02-25-2012
|
 |
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
این صفحه رو کلا پستاتونو نخوندم
ولی حتما سر فرصت میخونم
فعلا نمیتونم تمرکز کنم
فردا صبح زود پگاه عازم جنوبه "از طرف مدرسه" این اولین باریه که میخواد ازم دور بشه راستش دارم دیوونه میشم، وابستگی شدید هم خیلی بده، اون که کبکش خروس میخونه و به من میخنده، البته برا روحیه ش خوبه با دوستاش قطعا بهش خوش میگذره، ولی تا برگرده من احتمالا دیگه تیمارستانم، تنها راهش اینه فردا برم خونه مامان و تا سه شنبه که برمیگرده همونجا بمونم خیلی خوش اخلاق بودم! با رفتن پگاه هم دیگه بدتر، بیچاره مامان باید قیافه ی عبوس منو تحمل کنه، کاش فقط 1 روستا یا 1 شهر وجود داشت تا از دوری عزیزانمون غمگین نمی شدیم
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|