نمایش پست تنها
  #470  
قدیمی 03-08-2012
آناهیتا الهه آبها آواتار ها
آناهیتا الهه آبها آناهیتا الهه آبها آنلاین نیست.
مدیر تالار کرمانشاه
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 1,458
سپاسها: : 6,194

3,940 سپاس در 933 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

امروز بعد از ظهر نزديكاي ساعت سه و نيم تو اتاق داشتم شالمو اتو ميزدم كه بعدش برم كلاس
هم اتاقيمم داشت توي كمدشو مرتب ميكرد اون يكي هم كه ماشالله از 24 ساعت 26 ساعتشو ميخوابه خوابيده بود(نميگم بچه كجاس چون تابلوئه)
خلاصه همه چي آرام بود و همگي خوشحال بوديم...
يهو اوني كه داشت كمدشو تميز ميكرد يه جيغ هفت رنگ زد و پريد رو تخت واي خدا
منو ميگين انگار زلزله اومده باشه هرچي دستم بود انداختم زمين و پريدم بيرون اتاق
اون يكي كه خوابيده بود بنده خدا طوري هول كرده بود كه گفتم الانه سكته رو بزنه
منم از بيرون اتاق داد ميزدم كه چي شده هم اتاقيم گفتش كه يه سوسك تو كمدش بوده معلوم نبود طفلك سوسكه از كي اونجا بوده
آقا منم يخم آب شد كلي بهش خنديدم آخه مگه سوسكم اينقد ترس داره
ميگن آخره هر خنده گريه اس راس ميگن
رفتم تو اتاق سوسكه رو كه بيچاره رنگش پريده بودو انداختم بيرون اومدم سركار خودم كه ديدم هي واي من شالم به اندازه كف اتو سوخته
شال نازنينم كه خيلي دوستش داشتم از دستم رفت... واسه يه حسابدار هيچ چيز بدتر از تحمل زيان نيس....
خدا نصيب هيچكدومتون نكنه غم آخرم باشه..
يادش بخير الان جلوي چشمامه نيم ساعت ديگه مراسم تدفينشه...يه جعبه كادويي براش گرفته كه بشه تابوتش

هي روزگار

واسه اين هم اتاقيم هم دارم
آشي براش بپزم كه...
بيخيال بابا كي حوصله آش پختن داره ما همون املتمونو برسيم درست كنيم كلي هنر كرديم...
__________________


پاسخ با نقل قول
5 کاربر زیر از آناهیتا الهه آبها سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید