نمایش پست تنها
  #11  
قدیمی 03-16-2012
hossein آواتار ها
hossein hossein آنلاین نیست.
مدیر بخش موبایل
 
تاریخ عضویت: Dec 2009
محل سکونت: شیراز
نوشته ها: 3,181
سپاسها: : 7,693

7,279 سپاس در 3,383 نوشته ایشان در یکماه اخیر
hossein به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض لحظه ای از دلتنگی





باز باران بی ترانه
باز باران با تمام بی کسی های شبانه
می خورد بر مرد تنها
می چکد بر فرش خانه
باز می آید صدای چک چک غم
باز ماتم
من به پشت شیشه تنهایی افتاده
نمی دانم ، نمی فهمم
کجای قطره های بی کسی زیباست
نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند
که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد
کجای ذلتش زیباست
نمی فهمم
کجای اشک یک بابا
که سقفی از گِل و آهن به زور چکمه باران
به روی همسرو پروانه های مرده اش آرام باریده
کجایش بوی عشق و عاشقی دارد
نمی دانم
نمی دانم چرا مردم نمی دانند
که باران عشق تنها نیست
صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست
کجای مرگ ما زیباست
نمی فهمم
یاد آرم روز باران را
یاد آرم مادرم در کنج باران مرد
کودکی ده ساله بودم
می دویدم زیر باران ، از برای نان
مادرم افتاد
مادرم در کوچه های پست شهر آرام جان می داد
فقط من بودم و باران و گِل های خیابان بود
نمی دانم
کجــــای این لجـــــن زیباست
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالا دست
و آن باران که عشق دارد فقط جاریست برای عاشقان مست
و باران من و تو درد و غم دارد
خدا هم خوب می داند
که این عدل زمینی ، عدل کم دارد









__________________
گاهی حس میكنم

گذشته و آینده آنچنان سخت از دو طرف فشار وارد میكنند

كه دیگر جایی برای حال باقی نمی ماند...
پاسخ با نقل قول
4 کاربر زیر از hossein سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید